چون خاک شوم وز گل من خار برآید
زان خار ببوی تو همه گل ببر آید
از عمر بسی رفت و ندانم که چه باقی است
وین نیز به هر نوع که باشد به سر آید
هر جا که ز خاک سر کوی تو کنم یاد
زان خاک همه خون دل و دیده برآید
گر خاک سر کوی تو چون مشک ببویند
زان خاک معطر همه بوی جگر آید
پیوسته جمال تو بود در نظر من
خود غیر جمال تو مرا در نظر آید
کار من سودا زده عشق است و ز سلمان
جز عشق مپندار که کاری دگر آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از شاعرانهای عاشقانه است که در آن شاعر به عشق و زیبایی معشوق خود میپردازد. او از خاک و گل صحبت میکند و از اینکه چگونه با یاد معشوقش، همه چیز به زیبایی و عطر تبدیل میشود. شاعر به گذر عمر اشاره میکند و اینکه در نهایت همه چیز به پایان میرسد. همچنین، او تأکید میکند که تمام همّ و غم او عشق و یاد معشوقش است و هیچ چیز دیگری برایش اهمیت ندارد. در واقع، شعر نشاندهندهی عمیقترین احساسات عاشقانه و آغشته به محبت و دلدادگی است.
هوش مصنوعی: وقتی که به خاک تبدیل شوم و از گلم خارهایی بیرون بیایند، از بوی تو همه گلها به وجود خواهند آمد.
هوش مصنوعی: از عمر انسان زمان زیادی گذشته و نمیدانم چه چیزهایی از آن باقی مانده است، و این زندگی هم به هر طریقی که باشد، به پایان خواهد رسید.
هوش مصنوعی: هر جا که به یاد کوی تو از خاک آنجا یاد کنم، از آن خاک تنها خون دل و اشک چشم من برمیخیزد.
هوش مصنوعی: اگر خاک سر کوی تو را مانند مشک استشمام کنند، بوی آن خاک معطر، عطر جگر را به مشام میرساند.
هوش مصنوعی: همیشه زیبایی تو در نظر من بوده است و هر چیز دیگری غیر از زیبایی تو برایم قابل دیدن نیست.
هوش مصنوعی: من گرفتار عشق هستم و از سلمان تنها عشق و علاقه را بدانم و هیچ کار دیگری از او انتظار نداشته باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر روز مرا عشق نگاری بسر آید
در باز کند ناگه و گستاخ در آید
ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید
ور شب کنم از خانه بجای دگر آیم
[...]
هرگه که مرا ز آمدن تو خبر آید
از جان و دلم انده دیرینه برآید
بسیار عنا دیدم در کان گهر من
از بخت همی کانم نزد گهر آید
هر روز من از آمدنت شاد کنم دل
[...]
آخر چو بود عمر همه کام برآید
شب گر چه بود تیره هم آخر سحر آید
هر نکته که از زهر اجل تلختر آید
آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید
در چاه زنخدان تو هر جان که وطن ساخت
زود از رسن زلف تو بر چرخ برآید
هین توشه ده از خوشه ابروی ظریفت
[...]
گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش
این دولت ایام نکویی به سر آید
گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش
نگذاشتمی تا به قیامت که بر آید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.