دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمیباشد
خود این مشکل که زلفت را سر و پایی نمیباشد
دلی ارم سیه بر رخ نهاده داغ لالایی
قبولش کن که سلطان را ز لالایی نمیباشد
بخواهم مرد چون پروانه، پیش شمع رخسارت
که پیش از مردنم پیش تو پروایی نمیباشد
دلا گر غمزه مستش جفایی میکند شاید
که مستان معربد را ز غوغایی نمیباشد
بهار عالم جان است، رخسارش تماشا کن
که در عالم از آن خوشتر تماشایی نمیباشد
مرا دردی است اندر دل مداوایش نمیدانم
ولی دانم که دردش را مداوایی نمیباشد
تمنایی است سلمان را که جان در پایش اندازد
بجان او کزین بیشش تمنایی نمیباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.