بسم الله الرحمن الرحیم
هست عصای ره طبع سلیم
راوی افسانه ی اهل کرم
طوطی پر ریخته، یعنی قلم
نقل کند کز پی سامان کار
قافله ای جمع شد از هر دیار
خاسته چون مهر ز مشرق تمام
عزم سفر کرد به سرحد شام
قافله ای مردم او با صواب
گشته جهان را همه چون آفتاب
نقد خرد، مایه ی بازارشان
جنس هنر بود همه بارشان
از رخشان نور سعادت عیان
بر سرشان بال هما سایبان
شاد و شکفته همه با یکدگر
خنده ی هریک چو گل از روی زر
خیمه زده هرکه سزاوار خود
همچو شکوفه به سر بار خود
غیر جرس هیچ دلی در جهان
ناله نمی کرد در آن کاروان
سایه کن خیمه ای از هر کنار
برطرف دشت چو ابر بهار
مهر چو سر در پس کهسار برد
قافله دستی ز پی بار برد
گشت روان از پی هم کاروان
همچو سرشک از مژه ی عاشقان
هر جرسی زمزمه آغاز کرد
گمشدگان را به ره آواز کرد
کف به لب از مستی بسیار داشت
ناقه ندانم که چه در بار داشت
رفت به تعجیل ز آرامگاه
قافله چون یک دو سه فرسنگ راه
دهر شد از ظلمت شب ناگهان
سرمه کش دیده ی سیارگان
بود شبی چون دل گمره سیاه
تیره درو چون مژه شمع نگاه
رفته خور از عالم و در مرگ او
گشته سیه پوش جهان دورو
گشته ز بس ظلمت شب، روی ماه
همچو رخ صفحه ی مشقی سیاه
برده شبیخون به سر زلف یار
کرده صف لشکر او تار و مار
چون شب هجران ز سحر ناامید
از مه نو زنگی ابرو سفید
شبپره جولانگر این کهنه کاخ
مرغ چمن، غنچه بر اطراف شاخ
چرخ سیه دل، همه دم از شهاب
تیر فکنده ز پی آفتاب
ظلمت شب گشته ز بیم خطر
سرمه ی خاموشی مرغ سحر
زیر فلک همچو زمین مصاف
خفته جهانی به ته یک لحاف
کرد ز بس ظلمت شب اشتلم
قافله سررشته ی ره کرد گم
گشت در آن وادی ظلمت نشان
زنگی شب رهزن آن کاروان
در طلب راه ز نزدیک و دور
قافله سرگشته تر از خیل مور
دست و دل جمله چو از کار شد
آتشی از دور نمودار شد
روی نهادند روان بی قرار
جانب آتش همه پروانه وار
بر اثر شعله در آن روی دشت
یک دوسه فرسنگ چو پیموده گشت
روضه ای آمد به نظر همچو نور
سنگ بنایش همه از کوه طور
فیض ز کثرت شده ظاهر درو
جود و سخا گشته مجاور درو
جمله قنادیل وی و شمعدان
چون دل عاشق شده وقف کسان
دیده ز بس فیض ز هر منظرش
کعبه شده حلقه به گوش درش
شمع درو گشته علم در سخا
داده به دشمن سر خود بارها
جانب آن روضه کسی در زمان
رفت که پرسد خبری زان مکان
گفت به او شخصی ازان سرزمین
مقبره ی حاتم طایی ست این
بار گشودند در آن خوش مکان
بر در او حلقه شد آن کاروان
بیهده گویی ز میان گروه
گفت که ای حاتم دریاشکوه
قافله ی ما شده مهمان تو
چشم نهاده همه بر خوان تو
زود پی مایده تدبیر کن
قافله ی گرسنه را سیر کن
بود هنوز این سخنش بر زبان
کز پی سر گریه کنان ساربان
گفت که خورد آن شتر برق تاز
مهره به دل از فلک حقه باز
این سخنش کرد چو در گوش راه
جست سراسیمه چو از سینه آه
گفت که برند سرش را ز تن
تا که شود مایده ی انجمن
مردم آن قافله را خاص و عام
داد صلا بر سر خوان طعام
از غم جمازه دل تنگ داشت
با کرم حاتم طی جنگ داشت
رفت سوی تربت او سرگران
چون نگه یار سوی عاشقان
گفت که ای حاتم صاحب کرم
خواستم از جود تو فیضی برم
طوف مزار تو به من شوم شد
همت تو بر همه معلوم شد
یافتم اکنون که چه سان بوده است
جود تو از مال کسان بوده است
چند زنی لاف کرم چون سحاب؟
به که نبخشی دگر از بحر آب
چند کنی ای به سخاوت علم
همچو می از کیسه ی مردم کرم
او شده در طعنه زنی بی قرار
روح کرم پیشه ازو شرمسار
بود خوی افشان ز خجالت به راه
همچو تهیدست بر قرض خواه
صبح که این ناقه ی گیتی نورد
از طرف دشت برانگیخت گرد
صاحب جمازه پی کار خود
گشت فرومانده تر از بار خود
بود سراسیمه که از یک کنار
خاست غباری چو خط از روی یار
شد چو به آن قافله نزدیک تر
ناقه سواری شد ازان جلوه گر
بار شتر اطعمه ی بی کران
ناقه ی دیگر به ردیفش روان
کشت عیان زان دو قوی تن جمل
از طرف بادیه کوه و کتل
ناقه ی صرصرروش خوش تکی
کوه به پشت وی و کوهان یکی
برق عنانی که چو فیل سحاب
هیکل گردن بودش آفتاب
از اثر تندی آن خوش نشان
خاک به رفتار چو ریگ روان
گفتی ازان سان که سبکتاز بود
همچو شترمرغ به پرواز بود
از عرق شرم به گاه درنگ
آینه ی زانوی او بسته زنگ
کوه، شکسته کمر از ران او
جل شده ابر سر کوهان او
چیست به دستش جرس نغمه ساز
شاهد مستی که شود زنگباز
سالکی آزاده ز سامان راه
سینه ی خود در بغلش نان راه
از خورش و مایده ی روزگار
شعله صفت کرده قناعت به خار
کف به لب آورده ز مستی و جوش
بر صفت صوفی پشمینه پوش
بیم وی از دوری منزل نبود
گرچه شتر بود، شتردل نبود
کرده نمایان جل رنگین به ناز
همچو عروسی که نماید جهاز
راند به سرعت شتر آن نوجوان
گشت چو نزدیک به آن کاروان
رفت سوی روضه نخستین چو باد
کرد طوافی ز سر اعتقاد
پس به سر قافله ی بی شمار
سایه فکن گشت چو ابر بهار
مردم آن قافله را جابه جا
داد سوی تربت حاتم صلا
سفره پی مایده ترتیب داد
جانب آن طایفه برد و گشاد
سفره ای از مایده آراسته
یافته دل هرچه درو خواسته
سفره چو برداشته شد از میان
عذرطلب گشت ازیشان جوان
قاعده ی لطف و کرم تازه کرد
رو به سوی صاحب جمازه کرد
گفت گلی از چمن حاتمم
همچو زبان بر سخن حاتمم
دوش ز اندیشه چو خوابم ربود
شعله صفت گرم به چشمم نمود
گفت که امشب ز قضا ناگهان
قافله ای گشت مرا میهمان
مقدمشان گرچه خوش آهنگ بود
وقت چودست و دل من تنگ بود
یک شتر اکنون ز همان کاروان
قرض گرفتم پی ترتیب خوان
خیز که هنگام خور و خواب نیست
در لحدم از پی این، تاب نیست
مایده ای درخور احسان من
آنچه تو دیدی به سر خوان من
همره یک ناقه ی رهوار، زود
جانب آن قافله بر همچو دود
چون رسی آنجا که بود کاروان
پیش رو و مایده را بگذران
معذرت من همه را تازه ده
ناقه به آن صاحب جمازه ده
مردم آن قافله را این سخن
شور برآورد ز جان و ز تن
هرکسی از بهر مرادی چو باد
رو به سوی تربت حاتم نهاد
صاحب جمازه هم انداز کرد
گریه کنان معذرت آغاز کرد
گفت که ای شمع شبستان جود
وی کف تو ابر گلستان جود
بی ادبی کرده ام از حد به در
تو ز ادب کردن من درگذر
چون زدمت دست به دامان چو خار
دامن خود جمع مکن غنچه وار
همچو دلت، روح تو مسرور باد
همچو رخت، خاک تو پرنور باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی است درباره کاروانی که از سرزمینهای مختلف به سمت شام حرکت میکند. کارواننشینان با شادی و اتحاد در مسیر سفر میکنند و در نهایت به مقبره حاتم طایی میرسند. در اینجا، یکی از مسافران درخواست میکند تا از کرم و جود حاتم بهرهمند شوند و سفرهای برای مهمانی ترتیب دهند. حاتم طایی با وجودی که در گذشته زندگی میکرده، به صورت نمادین در این داستان برای سخاوت و سخاوتمداری شهرت دارد. داستان به زیبایی به وجوه انسانیت، مهماننوازی و اهمیت جود و کرم در فرهنگ بیان میکند. در پایان، مسافران با احترام و عشق به حاتم، از او تشکر میکنند و گریه میکنند.
هوش مصنوعی: با نام خداوند رحمان و رحیم، عصای هدایت و راهنمایی برای ذهن سالم و درست است.
هوش مصنوعی: راوی داستانها و حکایتهای افرادی با سخاوت و بخشندگی، مانند طوطی است که پرهایش را در هوا پراکنده کرده، به این معنا که او با بیان خود، احساسات و افکارش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: گفته میشود که گروهی از هر مکان و دیاری برای ساماندهی و نظم بخشیدن به کارهایی از یک قافله جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: خواسته مانند خورشید از سمت شرق، تمام ارادهاش را معطوف سفر کرده و به مرز شام رسیده است.
هوش مصنوعی: گروهی از مردم به درستی و با درک صحیح، باعث شدهاند که جهان مانند خورشید درخشان و روشن شود.
هوش مصنوعی: نقد و بررسی عقل، باعث رونق و ارزشگذاری هنر آنها شده بود و همه آنها تحت تأثیر این ارزشها قرار داشتند.
هوش مصنوعی: از چهره درخشان نور幸福 به وضوح دیده میشود که بر سر آنها سایهبان پرندهای بزرگ وجود دارد.
هوش مصنوعی: همه شاد و خوشحال هستند و به یکدیگر میخندند، خندهی هر فرد همچون گل زیبا و درخشانی است که بر روی طلای زرد قرار دارد.
هوش مصنوعی: هر کس بر اساس لیاقت و شایستگی خود در زندگیاش میتواند مانند شکوفهای باشد که بر سر بار خود مینشیند و رشد میکند.
هوش مصنوعی: هیچ دلی در آن کاروان به جز صدای جرس احساس غم نمیکرد و هیچ نالهای نمیزد.
هوش مصنوعی: در دشت، همچون ابرهای بهاری، از هر سمت چادری بگستران.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از پشت کوهها سر برآورد، کاروانی راهی شد و بارهایش را برداشت.
هوش مصنوعی: روح در پی کاروانی میچرخد، همچون اشکی که از مژههای عاشقان فرو میریزد.
هوش مصنوعی: هر کسی که آواز یا سخنی سر داد، به نوعی افرادی که گم شدهاند را به راه راست و درست راهنمایی کرد.
هوش مصنوعی: بسیار مست و شاداب بود، به گونهای که به لبهایش کف آمده بود. اما نمیدانم آیا این شادی و مستی به خاطر چیزی خاص بود یا نه.
هوش مصنوعی: به سرعت و عجله از محل استراحت کاروان رفت، مانند اینکه چند فرسنگ راه پیش رو دارد.
هوش مصنوعی: ناگهان، شب با ظلمت خود تمام شد و روشناییای مانند سرمه بر چشمان ستارهها نشسته است.
هوش مصنوعی: شبی بود که دل گمراه و غمگین مانند رنگ سیاه و تیرهای بود، و در آن شب مانند مژهای که در کنار شمع باشد، نگاهها روشن و پر از نور بودند.
هوش مصنوعی: خورشید از عالم رفته و در نتیجه، به خاطر مرگ او، جهان به رنگ سیاه در آمده و دو رو شده است.
هوش مصنوعی: به دلیل تاریکی فراوان شب، چهره ی ماه مانند صفحه ی مشق سیاهی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دشمن به دلیل زیبایی و جذابیت موهای محبوب، به شدت آسیب دیده و نابود شده است.
هوش مصنوعی: وقتی شب جدایی فرام رسیده و از دیدن ماه نو ناامید هستم، به یاد تو که با ابروهای سفید زنگی زیبایی، افتادهام.
هوش مصنوعی: شبپرهای در حال پرواز و جنب و جوش در این کاخ قدیمی، دور تا دور شاخ گیاهی غنچههایی جوان و تازه را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: زمانهای که با دلهایی غمگین و تیره میگذرد، همیشه به دنبال فرصتهای روشن و پرنور است، مانند شهابی که در پی خورشید میدود.
هوش مصنوعی: شب تاریک و بیصدا شده، از ترس خطر، چشمهای خوابآلود پرنده صبح در حال بسته شدن است.
هوش مصنوعی: زیر آسمان، مانند زمین، مردم دنیا در یک پناه خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر تاریکی شدید شب، کاروان مسیر خود را گم کرد و سرنخی از راهش پیدا نکرد.
هوش مصنوعی: در آن دشت تاریک، نشانهای از شبزندهدار و راهزن آن کاروان دیده میشود.
هوش مصنوعی: در جستجوی هدف از نزدیک و دور، گروهی از افراد به دنبال مسیر هستند، اما مانند مورهایی که گم شدهاند، سردرگم و گیج هستند.
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز از کار افتاد و به حالت بیحالی رسید، ناگهان آتش شوری و حرارتی از دور نمایان شد.
هوش مصنوعی: روحهای بیتاب مانند پروانهها به سمت آتش میروند.
هوش مصنوعی: به خاطر آتش، در آن دشت، فاصلهای حدود دو یا سه فرسنگ را پیموده است.
هوش مصنوعی: به نظرم آمد که باغ و گلستانی مثل نور است، و تمام بنیاد آن از کوه طور ساخته شده است.
هوش مصنوعی: فيض و برکت از فراوانی به وضوح نمایان شده و generosity و بخشندگی در کنار آن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: تمامی چراغها و شمعها به مانند دل عاشق وقف و اختصاص داده شدهاند به افراد خاصی.
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر نعمتهایی که از هر سو به من میرسد، مانند کعبهای شده که به دور در آن حلقه بستهاند.
هوش مصنوعی: شمع خاموش شده و علم در بخشندگی به دشمن همواره سرش را پایین میآورد.
هوش مصنوعی: ای کاش کسی در سفر به آن مکان، از حال و روز آنجا بپرسد و خبری بیاورد.
هوش مصنوعی: شخصی از آن منطقه گفت که اینجا مقبره حاتم طایی است.
هوش مصنوعی: در آن مکان دلپذیر، در را باز کردند و به دور در، کاروانی گرد آمد.
هوش مصنوعی: در جمعی که صحبت میکردند، یکی از افراد بیدلیل و بهطرزی بیمورد گفت که تو گویا حاتم طاییای، با ویژگیهای فراوان و عظمت خاص خود.
هوش مصنوعی: کاروان ما به مهمانی تو آمده و همه اعضای آن به مهمانی تو توجه کردهاند و بر سفرهای که تو گستردهای، نگریستهاند.
هوش مصنوعی: سریعاً تدبیر به خرج بده و راه حلی پیدا کن تا کاروانی که گرسنه است، سیر شود.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که هنوز سخن کسی بر زبان جاری است، در حالی که از دلسوزی و غمگینی عابری که در حال گریه است، یاد میشود. به عبارتی دیگر، کلامی که از دل برمیخیزد و عاطفهٔ عابری را تحت تأثیر قرار میدهد، به تصویر کشیده میشود.
هوش مصنوعی: گفت که آن شتر درخشان، ستارهای به دل از آسمان را دیده و تابیده است.
هوش مصنوعی: او وقتی که این حرف را زد، به سمت راهی گوش داد و با حالتی نگران و مضطرب مانند کسی که از دلش آهی بلند شده باشد، واکنش نشان داد.
هوش مصنوعی: گفت که سرش را از بدن جدا کند تا به جمع و محفل بپیوندد.
هوش مصنوعی: مردم از دور و نزدیک به آن جمعیت اطلاع دادند و به آنها دعوت کردند تا بر سر سفره غذا بیایند.
هوش مصنوعی: دل از غم به شدتی ناراحت بود که حتی با بخشندگی و کرم حاتم نیز سر جنگ داشت.
هوش مصنوعی: به سوی مزار او رفت، با دل پر از غم و اندوه، مانند نگاهی که یار به عاشقان میاندازد.
هوش مصنوعی: در این جمله، شخصی به حاتم طایی، که به خاطر generosity و نهایت بخشندگیاش شناخته شده، اشاره میکند و میگوید که میخواهد از سخاوت و بخشش او بهرهمند شود. به نوعی، درخواست او نشاندهنده احترام و امید به دریافت نعمت یا لطفی از اوست.
هوش مصنوعی: خشم و شور و شوقی که برای تو دارم، به همه نشان داد که اراده و تلاش تو چقدر قوی و مشخص است.
هوش مصنوعی: اکنون متوجه شدم که generosity و بخشندگی تو چگونه بوده است، زیرا تمام این بخششها از مال دیگران بوده است.
هوش مصنوعی: چرا به دیگران از خودت سخن میگویی و بزرگنمایی میکنی، در حالی که بهتر است به جای این کار، از بخشش واقعی مایه بگذاری و کمک کنی؟
هوش مصنوعی: چند بار باید به دیگران دست generosity باز کنی، مانند شرابی که از کیسه مردم بریزد؟
هوش مصنوعی: او به خاطر طعنه زدن به دیگران، بیقرار و مضطرب شده، و روحش مثل کرمی است که از رفتار خودش خجالتزده است.
هوش مصنوعی: رفتار او به خاطر خجالت و شرمندگی، به گونهای است که مانند فردی تهیدست و بیپناه در پی درخواست کمک و قرض است.
هوش مصنوعی: صبح که این شتر بزرگ جهان، از سمت دشت به راه افتاد، گرد و خاکی به پا کرد.
هوش مصنوعی: فردی که به دنبال کار خود رفت، از مسئولیتهایش سنگینتر و بیشتر بار بر دوش گرفت.
هوش مصنوعی: با شتاب و نگرانی از یک سمت بلند شد و گرد و غباری مانند خطی که روی چهره محبوب وجود دارد، به وجود آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که به آن کاروان نزدیکتر شد، شتر سواری به خاطر زیبایی او به جلوهگری پرداخته است.
هوش مصنوعی: بار شتر که شامل مواد غذایی فراوان است، به دنبال شتر دیگر به سمت مقصدش در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف منظرهای طبیعی اشاره دارد که در آن یک کشتزار واضح و مشخص وجود دارد. در اینجا به دو موجود قوی یا بزرگ که از سمت یک دشت یا کوه به سمت دیگر در حال حرکت هستند، اشاره شده است. این تصویر به خوبی توانایی و قدرت این موجودات را نشان میدهد و به نوعی به زیبایی و عظمت طبیعت اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی به جانداری قوی و استوار اشاره شده است که بر دوش خود باری سنگین و مهم را حمل میکند. به تصویر کشیدن این موجود به عنوان یک نماد از قدرت و استقامت در برابر چالشهای سخت و ناملایمات است. این تصویر به نوعی نشاندهنده تحمل و صبر در مواجهه با دشواریهاست.
هوش مصنوعی: برق زنی که مانند فیل، هیکل و گردن بزرگی دارد و در برابر آفتاب میدرخشد.
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیر شدید آن، نشانههای خوشی از خاک به وجود آمده است، مانند رفتار روان ریگ که به آرامی حرکت میکند.
هوش مصنوعی: گفتی که او به شکلی سبکبار و آزاد است، مانند شترمرغی که به پرواز درمیآید.
هوش مصنوعی: به خاطر عرق شرم، وقتی که کمی درنگ میکند، زنگ آینه زانوهای او بسته شده است.
هوش مصنوعی: کوه به خاطر او خم شده و ابرها بر فراز قلههای او قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصی میپردازد که در دستش جرس یا زنگی دارد و این زنگ نغمهایی را میسازد. این شخص، شبیه به یک شاهد در حالت مستی است که با صدای زنگ، حال و هوای اطرافش تغییر میکند و به نوعی به زندگی و شادی اطرافش روح میبخشد.
هوش مصنوعی: سالک آزاد، با دل خود راهی را میپیماید و در آغوش دارد نان و خوراکی که سفرش را تامین میکند.
هوش مصنوعی: قناعت و رضایت به داشتههای کم، در برابر زندگی و روزگار دشواری که با لذت و نعمتهای آن مواجه هستیم، مانند شعلهای است که از مواد اولیهای چون خوراک و غذا به وجود آمده است. به عبارت دیگر، اگرچه زندگی سخت و خالی از نعمتهای فراوان است، اما باید به آنچه داریم راضی باشیم و از آن بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: این فرد به شدت از شوق و شوری که دارد به حدی رسیده که دیگر تحملش تمام شده و از حال و هوای خاصی که دارد ناتوان شده و در حالتی مشابه به صوفیان در لباس پشمی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: او به خاطر دوری از خانه نگران نبود، اگرچه شتر داشت، اما دلش شتردل نبود.
هوش مصنوعی: به شکلی زیبا و دلربا خود را به نمایش گذاشته است، مانند عروسی که جهاز خود را به همگان نشان میدهد و همه را مجذوب میکند.
هوش مصنوعی: آن نوجوان به سرعت شتر به سمت آن کاروان نزدیک شد.
هوش مصنوعی: او به باغ بهشت رفت، مانند بادی که از روی ایمان دور میچرخد.
هوش مصنوعی: سپس مانند ابر بهاری، سایهای بر سر گروهی بیشمار انداخت.
هوش مصنوعی: مردم مسافران را به سمت آرامگاه حاتم میفرستند و صدا میزنند.
هوش مصنوعی: سفرهای با غذا و خوراکیهای خوشمزه آماده کرد و آن را به سمت آن گروه برد و باز کرد.
هوش مصنوعی: سفره ای از نعمت های گوناگون پهن شده که دل هر کسی هرچه بخواهد، آنجا پیدا می کند.
هوش مصنوعی: زمانی که سفره را برداشتند، جوانان بهانهگیر و عذرخواهی کردند.
هوش مصنوعی: قاعدهی لطف و مهربانی به تازگی تغییر کرده و به سمت صاحب سرپرستی رفته است.
هوش مصنوعی: گیسوهای من همچون گلهایی از چمن هستند و زبانم همانند سخن من زیبا و دلنشین است.
هوش مصنوعی: دیشب وقتی که خوابم برد، افکارم به شدت مرا گرفت و شمعی که گرمای آن را حس میکردم، به چشمم جلوه کرد.
هوش مصنوعی: او گفت که امشب به طور ناگهانی گروهی به سمت من آمدند و من را به عنوان مهمان خود پذیرفتند.
هوش مصنوعی: هرچند ورودشان به زندگیام دلنشین و زیبا بود، اما زمانی که دلم و حالم خوب نبود، این خوشآمدگویی برایم معنایی نداشت.
هوش مصنوعی: من اکنون یک شتر از همان کاروان قرض گرفتهام تا سفر خود را آماده کنم.
هوش مصنوعی: بیدار شو، چون وقت خواب و خوراک نیست؛ در قبرم، برای این کار توان و تاب ندارم.
هوش مصنوعی: مهمانی برای تو آماده کردهام و هرچه را که تو در زندگی خود تجربه کردهای، در سفرهام موجود است.
هوش مصنوعی: با یک شتر تندرو همراه شدم و سریع به سمت آن کاروان حرکت کردم، مانند دود که به سرعت حرکت میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که به جایی میرسی که کاروانی در پیش روی توست، از مایده و خوراک خود بگذری و به راهت ادامه دهی.
هوش مصنوعی: من از همه عذرخواهی میکنم و میخواهم که به صاحب آن شتر سحرگاهان خبر بدی.
هوش مصنوعی: مردم برای آن گروه از مسافران به خاطر این سخن پرشور و هیجان برانگیز از دل و جان واکنش نشان دادند.
هوش مصنوعی: هر کسی به دنبال هدفی که دارد، همچون باد به سمت محل دفن حاتم طائی میرود.
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی در حال عزاداری و گریان است و همزمان از دیگران برای اندوه و ناراحتیاش عذرخواهی میکند. این نشاندهنده احساساتی عمیق و دلزده از فقدان و غم است.
هوش مصنوعی: ای شمعی که در شبستان بخشش میدرخشی، دستانت مانند ابرهای پر از گل، خیر و برکت میبارند.
هوش مصنوعی: من از حد خود بیادبی کردهام، اما تو از بیادبی من بیتوجه بگذر.
هوش مصنوعی: وقتی به تو آسیب میزنم و تو به من کمک میکنی، خود را شبیه به یک خار که دامن خود را جمع کرده، محدود نکن. مانند غنچهای باش که باز میشود و در دنیای بیرون شکوفا میگردد.
هوش مصنوعی: امیدوارم روح تو همچنان شاد و خوشحال باشد و مانند دلت، وجودت پر از نور و روشنی باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.