گنجور

 
سلیم تهرانی

ای جرس، سوی سفر هر لحظه آوازم مکن

بی پر و بالم، عبث تکلیف پروازم مکن

چون گره، سررشته ی عمرم به دست بستگی ست

دشمن من گر نه ای، از دوستی بازم مکن

کرد رسوا این می مردآزما منصور را

راز خود با من مگو ای عشق، غمازم مکن

در قفای رهروان فریاد کردن شرط نیست

د بیابان جنون ای خضر آوازم مکن

صیقل دل، صحبت آزادگان باشد سلیم

جز به چوب بید چون آیینه پردازم مکن