گنجور

 
سلیم تهرانی

خوش آن روزی که بر آن طره‌های مشک‌بو پیچم

دو عالم را دهم از دست و بر یک موی او پیچم

خم می را بگویید ای حریفان رحم خوش چیزی ست

برای ساغری تا چند دست هر سبو پیچم؟

برای آن که فصل گل درین باغم به یاد آرند

به هر انگشت شاخی، رشته‌ای همچون کدو پیچم

نمی‌خواهم که چون منصور، ممنون کسی باشم

به دست خود کمند زلف او را بر گلو پیچم

سلیم از دست فرصت رفت در سامان وصل او

نمازم شد قضا، تا کی در آداب وضو پیچم؟