رفت آن شمع و ز حسرت شد لب پیمانه خشک
برگ گل شد در چمن همچون پر پروانه خشک
از وصال او مرا آبی به روی کار بود
پنجه ام بی زلف او شد همچو دست شانه خشک
صد شکایت در دل، اما لب ندارد زان خبر
در درون خانه سیل و آستان خانه خشک
گریه از جوش و خروش آسیا آید مرا
حیرتی دارم که چون گردیده چشم دانه خشک
از تغافل های ابر نوبهاری در چمن
غنچه شد همچون دماغ بلبل دیوانه خشک
کی توانم برگرفتن یک قدم از جای خویش؟
چون خم می پای من گردیده در میخانه خشک
یک دم از آوارگی ایام نگذارد سلیم
تا چو آیینه کنم آب و عرق در خانه خشک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.