گنجور

 
سلیم تهرانی

شراب صحبت اهل جهان صداع آرد

جنون کجاست که سنگ از پی نزاع آرد

ازین خرابه دم رفتن است، عشق کجاست

که هوش را به سرم از پی وداع آرد

کدام ذوق و چه مستی، به جای خود بنشین

ترا که خرقه چو پروانه در سماع آرد

چراغ لاله به پیش رخ تو بی نور است

که دزد همره خود شمع کم شعاع آرد

ز کارهای موافق مخور فریب جهان

چو آن اصول که زن در دم جماع آرد

سلیم لخت دلی چند، سوی ایران برد

چو آن کسی که ز هندوستان متاع آرد