گنجور

 
سلیم تهرانی

قدح بر چشمهٔ خورشید در جوهر شرف دارد

چرا خرم نباشد تاک، فرزند خلف دارد

نظر گر بر تو باشد آسمان را، زان مشو خوشدل

خدنگ افکن نه چشم از مهر بر سوی هدف دارد

کسی از سیلی ایام، داد گوش من نگرفت

کجا خواهد رسید این شور و فریادی که دف دارد

اگر غواصی از دستت برآید، بحر هم از تو

نمی دارد دریغ آن نان خشکی کز صدف دارد

سلیم از دامن هرکس کشیده دست خود، اکنون

ز شاهان جهان، امید بر شاه نجف دارد