هر قدر به بزم دوش بنواخت مرا
از آتش غم چو شمع بگداخت مرا
کز لطف زیاد یار بیگانه شناس
معلوم بشد که هیچ نشناخت مرا
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات |
|
راهنمای نوار ابزار |
|
پیشخان کاربر |
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر |
|
اعلانهای کاربر |
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه) |
|
خروج از حساب کاربری گنجور |
|
لغزش به پایین صفحه |
|
لغزش به بالای صفحه |
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر |
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش |
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط |
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور |
|
کپی متن شعر جاری در گنجور |
|
همرسانی متن شعر جاری در گنجور |
|
نشان کردن شعر جاری |
|
ویرایش شعر جاری |
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری |
|
شعر یا بخش قبلی |
|
شعر یا بخش بعدی |
هر قدر به بزم دوش بنواخت مرا
از آتش غم چو شمع بگداخت مرا
کز لطف زیاد یار بیگانه شناس
معلوم بشد که هیچ نشناخت مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از محبت و توجهی که به او شده صحبت میکند و میگوید که هرچقدر در جشن و بزم خوشی از او حمایت شده، این محبت او را مانند شمع در آتش غم ذوب کرده است. همچنین شاعر به بیتوجهی یار اشاره میکند و میگوید که با وجود توجه، او به واقعیت وجودش پی نبرده است.
هوش مصنوعی: هر چقدر که در مجلس شب گذشته به من محبت کردند، مانند شمعی که در آتش میسوزد، از غم و اندوه ذوب شدم.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت زیاد، دوست بیگانهام را شناختم، و معلوم شد که او هیچ وقت مرا نشناخته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هجرانت بدان صفت [که] بگداخت مرا
جان نستد و رحم کرد، بنواخت مرا
چون دید رخ زرد و دل پر غم من
کآمد اجل و بدید و نشناخت مرا
چون عود بنالیدم و بنواخت مرا
با آنکه بدم سوختنی ساخت مرا
یک رگ ز دلم به گوشمالش بگسست
ناله ز کنار خود بینداخت مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.