گنجور

 
صغیر اصفهانی

ای خطِ ایرانی ای خالِ جمالِ روزگار

وَه چه زیبایی و جان‌پرور چو خطّ و خالِ یار

به به ای آیینهٔ روشن که می‌سازی عیان

از ادیبانِ جهان چهرِ عروسِ ابتکار

حافظ و سعدی و فردوسی، نظامی، مولوی

سر به سر کردند از فیضِ تو کسبِ افتخار

ای بسا خَطّاط کز یُمنِ تو صاحب‌شهرتند

میر را تنها ندادستی به عالم اشتهار

هرکه محظوظ از صفای توست الحق فارغ است

از تماشای گلستان وز صفای لاله‌زار

هرکه را بینا نسازی دیده‌اش کور است کور

هرکه را عزّت نبخشی در جهان خوار است خوار

تا تو ننمایی حکایت کس نمی‌داند ز کیست

گر بُوَد کاخِ مجلّل ور بُوَد سنگ مزار

دولتِ شخصیتِ ما از تو باشد مستدام

پایهٔ ملیتِ ما بر تو باشد استوار

اعتبارِ مُلکِ مایی چون تویی ما را سند

مُلک آری بی‌سند هرگز ندارد اعتبار

از اساتید گرامی و از نیاکان عظام

نیست ما ایرانیان را از تو بهتر یادگار

با تو از نقش گل و تفریح گلشن فارغیم

صفحهٔ تاریخ ما هست از تو پرنقش و نگار

جیب و دامانت ز غوّاصانِ بحرِ معرفت

پر بُوَد از گوهرِ رخشنده دُرِّ شاهوار

حکمت و علم و کمال و رفعت و فضل و هنر

آن به دست آرد که اندرز تو را بندد به کار

بی‌تو ای خط کی تواند عاشق دلداده‌ای

راز دل در نامهٔ معشوق سازد آشکار

کی ز حال هم شوند آگاه بی‌امداد تو

مردم هر مرز و بوم و اهل هر شهر و دیار

بس‌ امانت‌های ذی‌قیمت که بسپارند خلق

بر تو چون گردند از دنیا به عقبی رهسپار

از تو باشد در دوائر ثابت اجرای امور

با تو نظم ملک را در دست گیرد شهریار

با تو تاجر از تجارت می‌شود نائل به سود

با تو مفتی می‌دهد فتوای خود را انتشار

خط بسی بوده است در ایران ولیکن حُسنِ تو

جملگی را کرد منسوخ و تو ماندی برقرار

خطِّ دیگر نیز خواهد با تو گر پهلو زند

در برِ زیبایی‌ات زشت است و پست و شرمسار

از خدا خواهد صغیر ای افتخار باستان

تا بُوَد ایران بیا در آن تو باشی پایدار