بوالهوس دل به هوا بستهئی
گفت بدرویش ز خود رستهئی
کاین دل من مایل درویشی است
در طلب مصلحتاندیشی است
خضر ره من شو و بنما رهم
کن ز ره فقر و فنا آگهم
تا که رسانیم بدین افتخار
گو که فراهم کنم اسباب کار
گفت که ای مانده به اسباب در
باید از این مرحله کردن گذر
آنچه که اسیاب بدین فن بود
از سر اسباب گذشتن بود
آنچه که سرمایه درویشی است
مایه ز کف دادن و بیخویشی است
این ره هربوالهوس خام نیست
راه حق است این ره حمام نیست
گر طلبی حق ز خودی شو جدا
مینشود جمع خودی با خدا
هم تو صغیر از خودی آزاد باش
بیخودی آور بکف و شاد باش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.