چشم مستت همه مردم کشد از بیباکی
ای عجب مست که دیده است بدین چالاکی
خو از آن کرد دلم با غم عشقت که ندید
عشرتی در دو جهان خوشتر از این غمناکی
نه همین تیرگی از بخت من آموخته شام
کز من آموخته هم صبح گریبان چاکی
فلک عربدهجو رام شود انسان را
غافل از خود مشو ای طرفه طلسم خاکی
معرفت پیشه کن ای آن که مقامی خواهی
که به جایی نرسد مرد ز بی ادراکی
دامنی در کفش البته فتد همچو صغیر
هر که در عشق نهد گام به دامنپاکی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی
که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی
سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد
خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی
دست در دل کن و هر پرده پندار که هست
[...]
آفت عرصه خاکی و مه افلاکی
با چنین لطف که گوید که زآب و خاکی
گر کست خواند پریزاد نه چندین عجب است
کادمیزاده ندیدیم بدین چالاکی
دام کوته نظران چون شدی ایحلقه زلف
[...]
حبذا شیوهٔ رندی و خوشا بیباکی
خرقه آلودگی و مستی و دامن پاکی
خویشتن را هدف تیر ملامت کردن
شهره شهر شدن در صفت بی باکی
خرقه بر تن درم از شوق چو یادم آید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.