سخن از زلف تو گویند دل و شانه به هم
مینمایند دو گمگشته ره خانه به هم
سوختم ز آتش عشق تو ولی خرسندم
که رسیدیم در این ره من و پروانه به هم
آشنای تو به دل غیر تو را ره ندهد
که نسازند به یک خانه دو بیگانه به هم
حرمت کوی تو گر شیخ و برهمن یابند
نفروشند دگر کعبه و بتخانه به هم
شیخ را پای پیمان زدهام ساقی کو
تا رساند لب من با لب پیمانه به هم
دوستان بهر من از حالت مجنون گویید
که خوش آید خبر حال دو دیوانه به هم
در قیامت به رهش باز فرو ریزم جان
افتد آنجا چو گذار من و جانانه به هم
کمتر از جغد و غراب اهل جهانند صغیر
که نسازند در این منزل ویرانه به هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.