بندهٔ پادشهی باش که درویش بود
پا بدنیا زده و عاقبت اندیش بود
نیست هرگز خبری پیش ز خود باخبران
کانکه دارد خبری بی خبر از خویش بود
گر خدا میطلبی از دل درویش طلب
بخدا عرش الهی دل درویش بود
پس از این راست رو و پیش رو قافله باش
راست رو در همه جا از همه کس پیش بود
پیش بدگو منشین تا نشوی رنجه از او
روش و عادت کژدم زدن نیش بود
چه ستمها که ز بوجهل رسید احمد(ص) را
خویش را دشمن نزدیک همان خویش بود
اهل هر کیش که هستی ز من این نکته شنو
کان پسندیدهٔ هر ملت و هر کیش بود
مکن آزار دل خلق که سنجیده صغیر
این گناهی است که از هر گنهی بیش بود