گنجور

 
صائب تبریزی

حسنی که به نور نظر پاک برآید

از خلوت آیینه عرقناک برآید

دامن کشد از صحبت پیراهن یوسف

خاری که ز گلزار تو بیباک برآید

خونین جگری را که تمنای بهارست

چون لاله نفس سوخته از خاک برآید

از روی گهر پاک کند گرد یتیمی

آهی که به صدق از جگر چاک برآید

از تیرگی بخت مکن شکوه که این دود

دایم ز دل شعله ادراک برآید

تنهای ضعیف است کمینگاه دل گرم

این برق جهانسوز ز خاشاک برآید

آن مرد تمام است ازین خلق زراندود

کز بوته سودا و سفر پاک برآید

صائب چه اثر در دل معشوق نماید

آهی که ز دلهای هوسناک برآید

 
 
 
صائب تبریزی

کی پیچ وخم از طبع هوسناک برآید

این ریشه محال است ازین خاک برآید

ازصافی سرچشمه شود آب روان صاف

دل پاک چو گردید نفس پاک برآید

پر نور کند چون نفس صبح جهان را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
صغیر اصفهانی

در ملک وجود آنچه که از خاک برآید

آن به که عدم گردد و از تاک برآید

خورشید فلک تیره شود روز جهان شب

گر دود دل من سوی افلاک برآید

یکتن ز همه خلق جهان زنده نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه