هر که را بوئی از آن طرهٔ پرچین آمد
فارغ از مشک ختا و ختن و چین آمد
آب و رنگ رخ یار است که در باغ عیان
از گل و لاله و از سنبل و نسرین آمد
چکنم گر نشوم کافر عشقش که مرا
غمزه اش راهزن عقل و دل و دین آمد
باز آید دل از آن طرهٔ چون پر غراب
باز اگر صعوهٔی از چنگل شاهین آمد
تلخ باشد بنظر تیشه زدن بر سر لیک
آنچه بر کوهکن آمد همه شیرین آمد
خوش بود حالت آن عاشق دلخسته صغیر
که نگارش بدم مرگ به بالین آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای
[...]
دوشم آن دلبر غمخوار به بالین آمد
شاد و خندان بگشاد دل غمگین آمد
گفت برخیز زجا فیض سحر را در یاب
ملک از بام سموات به پائین آمد
بوی رحمان که در آفاق جهان مستترست
[...]
فالی از داغ زدم دل چمنآیین آمد
ورق لاله به یک نقطه چه رنگین آمد
جرأت سعی، دماغ تپشآرایی کیست
پای خوابیدهٔ ما آبله بالین آمد
چون دو ابرو که نفس سوختهٔ ربط همند
[...]
نیمه شب بر سرم آن خسرو شیرین آمد
خفته بودم که مرا بخت به بالین آمد
آمد آن گونه که تقریر نمودن نتوان
چون توان گفت به تن جان به چه آیین آمد
قامت افروخته افروخت رُخ طُرّه ی پَریش
[...]
ای به لب آمده جان یار به بالین آمد
صبر کن وقت نثار من مسکین آمد
آمد آن شاه ختن با شکن زلف سیاه
شهر آراسته شد قافله چین آمد
گشت چون گونه او خانه من رشک بهار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.