هر آنچه فتنه در این عالم و هر آنچه بلاست
ز چشم و قامت آن لعبت سهیبالاست
به خون کشیده هزاران هزار عاشق و باز
همیشه بر سر کویش ز عاشقان غوغاست
ز چشم او شده مفتون چو من بسی تنها
همین نه فتنهٔ چشمش برای من تنهاست
کسی که گشت اسیر کمند وی با او
همیشه بر سر ناز و عتاب و جور و جفاست
شها ز جور تو مینالم و پشیمانم
چرا که جور و جفای تو عین مهر و وفاست
تو پادشاهی و ما بندهٔ تو هر چه کنی
بکن که هیچ به کارت نه جای چون و چراست
طریق عشق به دل طی کنند مشتاقان
نه احتیاج به سر اندر این ره و نه به پاست
ز جام جم به حقیقت دو جرعه نوشیدن
هزار مرتبه بهتر ز ملکت داراست
به هر که مینگری مست میرود اما
صغیر، مست می و شیخ شهر، مست ریاست