خورشید و تیغ و آینه درویش این چهار
باید برهنه ور نه نیاید به هیچ کار
توضیح اگر که بایدت اینست در نیوش
تفسیر اگر که شایدت اینست گوشدار
خورشید چون بکسوت ابر است مختفی
کمتر برند بهره از آن خلق روزگار
بنگر که چون برهنه شود فصل دی ز زر
پوشد چگونه جامه بعوران دل فکار
گاه برهنگی چو بتابد به بوستان
از خاک لاله سر زند و از شجر ثمار
سرپوش ظلمت از سر عالم بر افکند
هر صبح چون برهنه برآید ز کوهسار
خلق جهان ز معدن و کانند بهرهور
زانرو که خور برهنه بر آنها کند گذار
بین فیض بخشیش که به گاه برهنگی
بر شاه و بر گدا طبق زر کند نثار
شمشیر تا نهان به غلافست کی توان
رنگین ز خون خصم کند دشت کار زار
بنگر که چون برهنه شود در گه ستیز
برد میان مرد زرهپوش چون خیار
تا ناید از غلاف برون کس نداندش
چو بست یا که آهن و فولاد آبدار
در رزمگاه شاهد مقصود را همی
تیغ برهنه پرده بر اندازد از عذار
عریان شود چو تیغ بدست دلاوران
پوشد لباس فتح و ظفر جسم شهریار
آئینه تا بزنگ کدورت نهفته است
کی باشدش نصیب ز وصل رخ نگار
هرگاه از لباس کدورت برهنه شد
گردد بخویش عکس پذیر از جمال یار
تا صاف و بیکدورت و روشن نبیندش
هرگز نخواند آینهاش مرد هوشیار
با خشت تیرهاش چه تفاوت توان نهاد
آئینهٔی که آن بود آلودهٔ غبار
درویش تا بکسوت هستی در است کی
لایق شود بخلعت عرفان کردگار
هرگاه خود درآمد از این پرده میشود
بیپرده یار پردهنشین بر وی آشکار
قصد مسیح کندن این جامه بد که گفت
باید ز پوستها بدر آئید همچو مار
آنموت قبل موت حقیقت برهنگی است
زین جامه مجازی و ملبوس مستعار
آنکو برهنه گشت ازین جامه هست قطب
وین آسیای چرخ از او هست بر مدار
شد ز ابر هستی آنکه بدر نور فیض او
تابد بذرههای وجود آفتابوار
وین جاه و قدر نیست میسر برای کس
جز در پناه خسرو اقلیم اقتدار
بحر سخا محیط عطا قلزم کرم
کز جود او بنای وجود است استوار
یکتای بیدوم که سه روح و چهار رکن
چون پنج حس و شش جهت از اوست برقرار
هفت اخترش مطیع نه تنها بود که هست
بر هشت خلدونه فلک او صاحب اختیار
نور بصر سرور دل آرام جان علی
ای جان فدای نام شریفش هزار بار
شاهی که شد پدید چو در خانه خدا
چشم خدای جو بدر آمد ز انتظار
یارب چه آورم بمدیحش که گشتهایم
من مات و خامه منفعل و صفحه شرمسار
پرسیدم از خرد که چه گویم بوصف او
گفتا مرا بحیرت دیرینه واگذار
کردم سؤال این سخن از عشق پرده در
گفتا صفات حق همه در حق وی شمار
دروی ببین جلال و جمال خدا که هست
مظهر باسم ذات و صفات آن بزرگوار
آنکو سپرد سر به غلامی مرتضی
زیبد بسروران جهان از وی افتخار
آنکو فکند چنگ بدامان وی کشید
رخت از میان بحر بلیات بر کنار
خواهی که دامن علی افتد تو را بکف
دامان شاه صابر از اخلاص بر کف آر
شاهی که عنایتش از طبع چون صدف
ریزد صغیر جای سخن در شاهوار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی مفهوم برهنگی و خلوص در زندگی و جستجوی حقیقت میپردازد. شاعر به سه نماد «خورشید»، «تیغ» و «آینه» اشاره میکند که هر کدام نشاندهنده جنبههایی از وجود انسانی و معنوی هستند. برهنگی در اینجا به معنای دوری از زوایای پنهان و کس آلودگی و آمادهسازی برای دریافت نور حقیقت است.
خورشید به عنوان نماد نور و حقیقت، زمانی که در پشت ابرها پنهان میشود، کمتر مورد توجه قرار میگیرد. برعکس، وقتی برهنه و نمایان میشود، تمامی موجودات از آن بهرهمند میشوند. تیغ نیز با برهنه شدن در میدان جنگ میتواند نمایانگر قدرت و پیروزی باشد. آینه، که نشاندهنده جذب و نمایش حقیقت است، تنها زمانی که از کدورت و غبار پاک شده باشد، میتواند واقعیت را به وضوح ارائه دهد.
شاعر با اشاره به درویش و نیازش به رهایی از زواید، به جستجوی عرفان و حقیقت در زندگی اشاره میکند و اینکه تنها با پاکی و خلوص میتوان به نزدیک شدن به ذات الهی نائل آمد. در نهایت، به اشاره به شخصیتهای بزرگ مانند علی و عشق خالصانه به معصومین علاوه بر تأکید بر برهنگی حقیقی، پاسخی به سوال جستجوگرانه روح انسانی است که به دنبال نور و حقیقت است.
هوش مصنوعی: خورشید، تیغ و آینه، نمادهایی هستند که در زندگی درویش مهم و ضروری به شمار میروند. این اشاره به این دارد که درویش باید در زندگیاش با صداقت و شفافیت زندگی کند و هرگونه پردهپوشی را کنار بگذارد. در غیر این صورت، نمیتواند در کارهای خود موفق باشد. به عبارت دیگر، این سه عنصر نمایانگر حقیقت، شجاعت و روشنفکری هستند که درویش باید آنها را درونی کند تا به هدفهایش دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر نیاز به توضیح داری، این را بشنو؛ اگر میخواهی تفسیر کنی، این هم هست، پس با دقت گوش کن.
هوش مصنوعی: خورشید مانند سرباز در سایه ابر پنهان است و مردم زمانه کمتر از آن نور و گرما بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: به این فکر کن که چگونه در فصل زمستان که همه چیز بیپوشش و برهنه میشود، برف مانند پارچهای زرین بر زمین مینشیند و چطور قلبهای عاشق به زیبایی این صحنه اندیشه میکنند.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وقتی آفتاب در باغ میتابد، گل لاله از خاک بیرون میآید و درختان میوه میدهند.
هوش مصنوعی: هر صبح، تاریکی مثل یک پوشش بر سر دنیا میافتد و وقتی که خورشید از کوه بالا میآید، این تاریکی کنار میرود و دنیا دوباره روشن میشود.
هوش مصنوعی: مخلوقات جهان از منابع و معادن بهرهمند هستند، همانطور که خورشید بهطور مستقیم بر آنها میتابد و آنها را گرم و روشن میکند.
هوش مصنوعی: سخن از این است که فیض و بخشش خداوند در تمامی شرایط، چه برای افراد مهم و چه برای افراد فقیر، به یکسان نازل میشود و این نعمتها همچون زر و طلا بر همگان تقسیم میشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که شمشیر در غلاف پنهان باشد، چگونه میتواند دشت جنگ را از خون دشمن رنگین کند؟
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین که در زمان جنگ، چگونه مرد زرهپوش مانند خیار برهنه میشود و در میان نبرد، آسیبپذیر میگردد.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند بفهمد که یک شمشیر یا ابزار آهنی چه خصوصیتی دارد تا زمانی که از غلاف خارج نشود و در عمل استفاده نشود.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، شمشیر برهنه به طوری موردی را نمایان میکند که پوشیده بود.
هوش مصنوعی: زمانی که دلیران به میدان جنگ میآیند، مانند تیغی برهنه میشوند و پیروزی و دستاوردها را بر تن میکنند، همانند جسم پادشاهی که در پیروزیهای خود جلوهگر است.
هوش مصنوعی: آینه تا زمانی که کدورت و تیرگی در آن وجود دارد، نمیتواند از زیبایی چهره محبوب بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: هر زمان که از لباس ناخالصی و کینه خالی شویم، میتوانیم به زیبایی و جذابیت معشوق خود پاسخ مثبت دهیم.
هوش مصنوعی: مرد خردمند هرگز آینه را نخواهد خواند تا زمانی که آن را صاف، شفاف و بدون کدورت نبیند.
هوش مصنوعی: با خشت تیرهاش نمیتوان تفاوتی گذاشت، همانطور که آئینهای که غبارآلود است، قابل تمایز نیست.
هوش مصنوعی: درویش تا زمانی که در دنیا زندگی میکند، چطور میتواند لایق لباس معرفت خداوند شود؟
هوش مصنوعی: هر بار که کسی از این حجاب و پرده بیرون بیاید، یارش که در پس پرده است، به وضوح و آشکاری برای او نمایان میشود.
هوش مصنوعی: هدف مسیح این است که این لباس را کنار بگذارد، زیرا گفت باید مانند مار از پوستها بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که واقعیت اصلی انسان قبل از مرگ، آگاهی از حقیقت وجودی اوست که از دنیا و تنپوشهای موقتی و ظاهری جدا شده است. در واقع، این زندگی دنیایی مانند لباس مجازی است و انسان باید به حقیقت خود که فراتر از این ظواهر است، پی ببرد.
هوش مصنوعی: این فرد از این لباس و پوشش خالی شده است و او مانند قطبی است که همه چیز دور او میچرخد و این آسیاب گردان به دور او در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: از ابر هستی، نوری میتابد که به زندگی و وجود ما مانند آفتاب، روشنایی و گرما میبخشد.
هوش مصنوعی: این مقام و منزلت برای هیچکس ممکن نیست مگر در سایهی پادشاهی که بر ارض قدرت فرمانروایی میکند.
هوش مصنوعی: دریای generosity همچون بیکران، در بخشش و عطا فراگیر است و دریای بزرگواری او که از بخششهایش، پایه وجود ما استوار شده.
هوش مصنوعی: تنها وجود یکتا که کسی مانند او نیست، سه روح و چهار عنصر را دارد و مانند پنج حس و شش جهت، همه چیز از او نشأت میگیرد و پایدار است.
هوش مصنوعی: هفت ستاره همواره تابع او هستند و او بر دنیای آسمانها تسلط دارد.
هوش مصنوعی: عشق و محبت به علی، آرامش دل و نور چشم است. ای جان، هزار بار جانم را فدای نام والای او میکنم.
هوش مصنوعی: حاکمی که ظهور کرد، مانند دیدن خداوند در خانهاش، دعای خداوند به تحقق پیوست و از مدتها انتظار خارج شد.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، چه چیزی میتوانم در ستایش او بگویم، وقتی که ما در حیرت و شگفتی فرو رفتهایم و خودکار به حالت انفعال درآمده و صفحه کاغذ از شرم رنگ باخته است.
هوش مصنوعی: از دانایی پرسیدم که چه بگویم دربارهی او، و او پاسخ داد که مرا به حیرت و شگفتی دیرینهام بسپار.
هوش مصنوعی: از عشق سؤال کردم و او پرده را کنار زد و گفت: تمام ویژگیهای حق را میتوان در مورد او نیز برشمرد.
هوش مصنوعی: خود را ببین که جلوه و زیبایی خداوند چگونه است؛ او مظهر نام و ویژگیهای آن بزرگواری است که فوقالعاده است.
هوش مصنوعی: کسی که سر خود را به خدمت غلامی از خاندان علی میسپارد، سزاوار است که در میان بزرگترین سروران جهان به او افتخار کنند.
هوش مصنوعی: کسی که چنگ را به سوی او انداخت، رخت او را از میان دریاهای بلا به کناری کشید.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که دست علی به تو برسد، باید دامن شاه صابر را با اخلاص در دست بگیری.
هوش مصنوعی: پادشاهی که بخششهایش از دلش مانند دانههای مروارید میریزد، در میان بزرگان و افراد مهم، جایی برای صحبت کردن از او وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.