گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

شد علی‌ با ذوالفقار حیدری

باز اندر جنگ‌ قوم خیبری

هر ولی‌ ای، هست‌ تیغش‌ ذوالفقار

زآنکه‌ سازد نفی‌ غیر کردگار

ذوالفقار آمد از آن بر شکل‌ لا

از پی‌ اثبات‌ ذات‌ کبریا

هر ولی‌ هم‌ مظهر شیر خداست‌

از علی‌(ع) بر دست‌ او شمشیر لاست‌

تیغ‌ لا مخصوص دست‌ آن شه‌ است‌

دست‌ غیر از ذوالفقارش کوته‌ است‌

زآنکه‌ تا نبود موحد در نسق‌

کی‌ تواند کرد کس‌ اثبات‌ حق‌

مثبِت‌ حق‌ پس‌ حقیقت‌ آن ولی‌ است‌

کش‌ به‌ دست‌ عدل شمشیر علی‌ است‌

مر ولی‌ را هست‌ بر دست‌ ولا

تیغ‌ آهن‌ گاه و گه‌ تیغ‌ دعا

این‌ دعا هم‌ ذات‌ حق‌ را خواندن است‌

تیغ‌ لا بر هرچه‌ جز حق‌ راندن است‌

تا بود غیر از خدایت‌ مدعا

بر اجابت‌ کی‌ رسد هرگز دعا

هرچه‌ پس‌ او نفی‌ غیر کردگار

می‌ کند باشد نتیجه‌ ذوالفقار

شرح این‌ جای دگر گویم‌ تو را

حالی‌ از تحقیق‌ این‌ معنی‌ درآ

حضرت‌ عباس میر خافقین‌

بهر نفی‌ غیر و اثبات‌ حسین‌

ذوالفقار آورد بیرون از غلاف‌

با مخالف‌ گشت‌ سرگرم مصاف‌

هر چه‌ را غیر از حسین‌(ع) انکار کرد

بر فرار، آن قوم را ناچار کرد

آری آرد چون ولی‌ برهان هو

می‌ گریزد خصم‌ از میدان او

پشت‌ کردند آن گروه دیو کیش‌

شیر قدرت‌ گلّه را انداخت‌ پیش‌

چونکه‌ در دریا نهیب‌ آرد نهنگ‌

کی‌ بود دعموص را جای درنگ‌

می‌شد افزون گر نهیب‌ِ آن جناب‌

زَهرة شیر فلک‌ می‌گشت‌ آب‌

تا چه‌ جای روبهان بی‌تمیز

کز نهیبی‌ رو کنند اندر گریز

آن نبود از بهر اندرز و نهیب‌

بل‌ مزاحی‌ بود و این‌ باشد عجیب‌

تو عجب‌ داری که‌ چون بود آن مزاح

بُد مزاحی‌ قهرآمیز از صلاح

قصد شیر حق‌ نه‌ قتل‌ و غارت‌ است‌

زآنکه‌ او دریای لطف‌ و رحمت‌ است‌

ورنه‌ گر اندک نهیبی‌ وی کند

شیر گردون زهره و دل قی‌ کند

الغرض چون ساحت‌ میدان همه‌

گشت‌ خالی‌ ز اجتماع آن رمه‌

چشمه‌ فضل‌ و کرم بحر حیات‌

روی رحمت‌ کرد بر آب‌ فرات‌

در فرات‌ آن بحر دین‌ و داوری

کرد فُلک‌ اهتمامش‌ لنگری

مَشک‌ را پر آب‌ کرد و بازگشت‌

سوی خرگه‌ شاه میدان تاز گشت‌

پاس اکرام وفا را آن جناب‌

تشنه‌ لب‌ برگشت‌ از دریای آب‌

گر تو را دل جانب‌ اهل‌ وفاست‌

این‌ خود ای جان معنی‌ فقر و فناست‌

مر فنا را شد وفا اول قدم

وآن بود نفی‌ حدوث‌ اندر قدم

نفی‌ حادث‌ ترک هستی‌ کردن است‌

روی بر اعلی‌ ز پستی‌ کردن است‌

ترک هستی‌ نیست‌ بذل جان و سر

جان چه‌ باشد هست‌ آن حرف‌ دگر