گنجور

 
صفی علیشاه

این همه‌ گفتیم‌ حرف‌ از هر مقام

لیک‌ حرف‌ شبلی‌ است‌ آخر کلام

مر وِرا گفتند وقت‌ احتضار

هست‌ این‌ دم حرف‌ تهلیلت‌ به‌ کار

این‌ زمان کت‌ رو به‌ سوی آن سراست‌

لا اله‌ الا ﷲ ار گویی‌ سزاست‌

گفت‌ کو غیری که‌ نفی‌ وی کنم‌

نفی‌ از شی‌ء بر ثبوت‌ شی‌ء کنم‌

هرچه‌ بینم‌ نیست‌ غیری در میان

در حقیقت‌ اوست‌ پیدا و نهان

چونکه‌ غیری نیست‌ جز ذات‌ وجود

پس‌ کنم‌ چون نفی‌ شیئی‌ کو نبود

وآنکه‌ هست‌ او مثبِِت‌ ذات‌ وی است‌

هستی‌ او عین‌ اثبات‌ وی است‌

شی‌ء مطلق‌ هست‌ حی‌ لایموت‌

لاشیئش‌ پس‌ چون زند دم از ثبوت‌

ای خدای فرد بی‌ مثل‌ و نظیر

که‌ تویی‌ بر هست‌ ذات‌ خود خبیر

آفرینش‌ سر به‌ سر مرآت‌ توست‌

مثبِِت‌ ذات‌ تو عین‌ ذات‌ توست‌

چون بلا احصی‌ ستودت‌ مصطفی‌(ص)

عجز آورد آن رسولت‌ در ثنا

پس‌ حد ما مُشت‌ خاک پست‌ چیست‌

بس‌ که‌ گویم‌ جز تو هستی‌، هست‌، نیست‌