شیخ درویشان جنید ممتحن
روزی از توحید می گفتا سخن
رهروی برخاست کای عالی مقام
من نیابم آنچه گویی در کلام
فهم من بر درک رازت نارس است
گفت آن فهمد که از خود مفلس است
زیر پا هل زحمت صد ساله را
تا بیابی سرّ سرو و لاله را
چون چنین کردی تو از خود مفلسی
هرچه را گویم به کُنه آن رسی
گفت هِشتم زیر پا اعمال خویش
هم نبردم راه بر اعمال خویش
گفت سر را هم به زیر پا گذار
گر نیابی پس ز من دان ای عیار
چیست دانی حاصل حرف ای فقیر
گر وصال دوست خواهی رو بمیر
تا نمیری از خود و از ماخَلَق
ره نیابی در حریم وصل حق
یک حکایت گویمت بعد از همه
پس قلم گیرم به نظم خاتمه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.