گنجور

 
صفی علیشاه

شد طبیب‌ دردمندان یار عشق‌

بر سر بالین‌ آن بیمار عشق‌

کای طبیب‌ دردهای بی‌دوا

حال تو چون است‌ برگو ماجرا

نک‌ ز جا برخیز نبود وقت‌ خواب‌

حق‌ سلامت‌ می‌ رساند، گو جواب‌

ای علی‌ آورده ام از حق‌ پیام

بر تو من‌ بعد از تحیات‌ و سلام

کای علیل‌ من‌ تبارک بر تو باد

خلعت‌ شاهی‌ مبارک بر تو باد

مالک‌ الملکی‌ و سلطان وجود

مظهر من‌، مظهر غیب‌ و شهود

گردنت‌ بود ای به‌ قدرت‌ شیر من‌

از ازل زیبندة زنجیر من‌

جز تو جانی‌ را نبود این‌ حوصله‌

بس‌ مبارک بر تو باد این‌ سلسله‌

چون پیام دوست‌ بشنید آن علیل‌

از زبان حق‌ بدون جبرئیل‌

برگشود او دیدة حق‌ بین‌ خویش‌

دید حق‌ را بر سر بالین‌ خویش‌

احمدی برگشته‌ از معراج قرب‌

مر علی‌(ع) را هِشته‌ بر سر تاج قرب‌

خود پیام آورده خلاّق جلیل‌

خود پیمبر بر علی‌، خود جبرئیل‌

آن پیمبر از علی‌ بر خاص و عام

وین‌ ز خود بهر علی‌ دارد پیام

شد علیلِ‌ حق‌ بلند از جایگاه

بوسه‌ باران کرد خاک پای شاه

گفت‌ کای درد و غمت‌ درمان من‌

ای فدای درد عشقت‌ جان من‌

دردمندی ای خوشا بر حال او

که‌ تو پرسی‌ از کرم احوال او

گر تو پرسی‌ حال بیماران غم‌

بس‌ گوارا باشد این‌ درد و الم‌

چونکه‌ زنجیر تو را من‌ قابلم‌

زیر این‌ زنجیر خوش باشد دلم‌

من‌ به‌ زنجیر تو دارم افتخار

شیر حق‌ را نیست‌ از زنجیر عار

ناطق‌ آمد نقطه‌ ذات‌ علی‌

شد علی‌ برهان اثبات‌ علی‌

کنز مخفی‌ بود چون ذات‌ علی‌

گشت‌ از ذات‌ علی‌ هم‌ منجلی‌

هست‌ رازی اندر این‌ معنی‌ خفی‌

چون نگوید، چونکه‌ می‌داند صفی‌

نی‌ ندانم‌،چنگ‌ ذوقت‌ ساز نیست‌

گوش هرکس‌ لایق‌ این‌ راز نیست‌

حق‌ تعالی‌ بر صفی‌ ممتحن‌

کشف‌ کرد اسرار خود را نی‌ به‌ من‌

گنج‌ علم‌، عَلَّم‌ الْاَسماء صفی‌ است‌

نی‌ صفی‌ این‌ هم‌ ز اسرار خفی‌ است‌

آنکه‌ در من‌،دم ز من‌ زد، نی‌ منم‌

مشنو این‌ را، من‌ نگویم‌، کی‌ منم‌

راز حق‌ را ای اخی‌ نبود حجاب‌

پردة آن خود تو یی‌، نیکو بیاب‌

پرده زآن هِشتند پیش‌ خانه‌ها

تا نهان مانند از بیگانه‌ها

هستی‌ تو مردم بیگانه‌ است‌

پرده زآن بهر تو پیش‌ خانه‌ است‌

تا تو را باقی‌ است زین‌ هستی‌ کمی‌

شاهدِ آن راز را نامحرمی‌

الغرض گردید یکجا منجلی‌

نقطه‌ ذات‌ حسین‌(ع) اندر علی‌(ع)

بود دریایی‌ نهان در زیر کف‌

جوش کرد از قعر و کف‌ شد برطرف‌

موج زن شد بحر ذخّار وجود

وز علی‌ فرمود اظهار وجود

چون علی‌ در ملک‌ دین‌ شد پادشاه

عزم میدان کرد شاه از خیمه‌ گاه