گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

علمی‌ آن کو عین‌ ذات‌ داور است‌

از حضوری و حصولی‌ برتر است‌

زآنکه‌ هست‌ این‌ هر دو را از ذات‌ او

نسبت‌ عینی‌ به‌ موجودات‌ او

علم‌ خود، غیب‌ الغیوب مطلق‌ است‌

عین‌ ثابت‌ در یقین‌ زو مشتق‌ است‌

هست‌ در اعیان ثابت‌ ای همام

خود وجود ذهنی‌، اشیاء را تمام

اندر اینجا خالق‌ غیب‌ و شهود

کرد بر هر شیئی‌ ارسال وجود

فیض‌ او را قابلیت‌ ها چو یافت‌

هر وجودی بر قبول او شتافت‌

گشت‌ حاضر در مقام علم‌ او

عین‌ موجود این‌ بود بی‌گفتگو

این‌ شد از علم‌ حضوری ترجمه‌

زآنکه‌ اشیاء حاضرند اینجا همه‌

نیست‌ نسبت‌ بر امامت‌ لامحال

فهم‌ و عرفان تو بیرون از دو حال

گر بر او داری کمال معرفت‌

اوست‌ حق‌ را مظهر ذات‌ و صفت‌

پیش‌ از این‌ از خط‌ و نقطه‌، ای امین‌

دادمت‌ تفصیل‌ تا دانی‌ یقین‌

نقطه‌ را گفتیم‌ باشد ذات‌ هو

وین‌ خط‌ ما مظهر اوصاف‌ او

عین‌ ذات‌ نقطه‌ را خط‌ مظهر است‌

پس‌ امام آن مظهر مستحضر است‌

در مقام علم‌ او اشیاء تمام

حاضرند و فیض‌ یابند از امام

آن حضوری را که‌ گفتم‌ مجملی‌

نیست‌ فرقی‌ با حضور آن ولی‌

مرتضی‌(ع) زآن گفت‌ علم‌ ﷲ منم‌

هست‌ اشیاء غرق علم‌ روشنم‌

هیچ‌ پنهان نیست‌ از علم‌ علی‌

زآنکه‌ علمم ‌علم‌ حق‌ است‌ ای ولی

علم‌ یک‌ وصفی‌ ز اوصاف‌ خداست‌

جامع‌ کل‌ّ صفاتش‌ مرتضاست‌(ع)

چون تجلّی‌ کرد ذات‌ ذو صفات‌

برخود از ذات‌ خود اندر عین‌ ذات‌

این‌ تجلّی‌ نام او آمد ظهور

وآن بود قبل‌ از صفات‌ ای با حضور

قصد ما از ذات‌ می‌ باشد وجود

کو ز شرط و وصف‌ بیرون است‌ و بود

آن ظهور حق‌ بود قبل‌ از صفات‌

پس‌ صفات‌ آمد ولی‌ را دون ذات‌

زآنکه‌ او حق‌ را وجوداً مظهر است‌

بر همه‌ اوصاف‌ پس‌ ذاتش‌ سر است‌

علم‌ او هم‌ کو به‌ معنی‌ علم‌ هوست‌

از حضوری وز حصولی‌ برتر اوست‌

ور تو را نقصی‌ بود اندر حواس

بر امامت‌ نیستی‌ کامل‌ شناس

با تو باشد صحبتی‌ دیگر مرا

گرچه‌ خود حرف‌ است‌ زینها در مرا

گویم‌ از بهر تو این‌ افسانه‌ها

ورنه‌ خود باشم‌ سر دیوانه‌ها

در نظر دیوانه‌ را جز یار نیست‌

با حضور و با حصولش‌ کار نیست‌

مر امامت‌ را تو از حق‌ واسطه‌

هیچ‌ دانی‌ از کمال رابطه‌

اولاً بر واسطه‌ فیض‌ خدا

می‌رسد وآنگه‌ به‌ کل‌ّ ماسوا

نیست‌ این‌ محتاج برهان، واضح‌ است‌

بی‌ دلیل‌ عقل‌ و نقل‌ این ‌لایح ‌است‌

پس‌ کسی‌ کو واسطه‌ است‌ اعنی‌ امام

می‌رسد زو فیض‌ حق‌ بر خاص و عام

بهر بذل فیض‌ از حق‌ نایب‌ است‌

بهر او علم‌ حضوری واجب‌ است‌

زآنکه‌ گر شیئی‌ نباشد حاضرش

کی‌ رسد بر وی فیوض باهرش

ور رسد بر وی نه‌ فیض‌ دم به‌ دم

در دم آن موجود می‌ گردد عدم

کآن شه‌ فیّاض را از یاد رفت‌

هرچه‌ رفت‌ از یاد او بر باد رفت‌

پس‌ بر او علم‌ حضوری بی‌ جواب‌

الزم است‌ از نور بهر آفتاب‌

پس‌ هر آن علم‌ حصولی‌ قائل‌ است‌

علم‌ و قول و اعتقادش باطل‌ است‌

در حدیث‌ آری که‌ فرموده امام

ما ندانیم‌ آنچه‌ حق‌ داند تمام

این‌ خبر صدق است‌ امّا ای پسر

تو ز سرّ این‌ کلامی‌ بی‌خبر

چونکه‌ این‌ عالم‌ جهان صورت‌ است‌

معنیت‌ را هم‌ به‌ صورت‌ نسبت‌ است‌

حق‌ چو عالم‌ را به‌ اسباب‌ آفرید

هم‌ سبب‌ شرط است‌ نزد اهل‌ دید

لاجرم گر گفت‌ آن علاّم غیب‌

علم‌ را اسباب‌ باید نیست‌ عیب‌

این‌ بود حکم‌ شریعت‌ در بسیج‌

ورنه‌ پنهان نیست‌ از معصوم هیچ‌

کاشف‌ راز است‌ و ستّار عیوب‌

عالم‌ السرّ است‌ و علاّم الغیوب‌

گر که‌ پوشد عیب‌ از ستّاری است‌

نه‌ ز نادانی‌ که‌ می‌پنداری است‌

دان ولی‌ را صاحب‌ علم‌ بسیط‌

بر بسیط‌ و بر مرکب‌ بل‌ محیط‌

هرچه‌ غیر از ذات‌ حق‌ در تحت‌ اوست‌

رشحی‌ از بحر وجود بحت‌ اوست‌

بازگردان سوی مطلب‌ خامه‌ را

گرم تر کن‌ در بیان هنگامه‌ را