گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

می‌ وزی اینسان چرا ای باد تند

بر خرابی‌ نیستت‌ حکمی‌،مَلُند

می‌نگوئیمت‌ که‌ ساکن‌ شو مَوَز

لیک‌ برگی‌ را مینداز و مَگز

چون شوی ساکن‌ که‌ بهر جنبشی‌

گر نجنبی‌ باد نبوی بالشی‌

ما تو را فرمان جنبش‌ داده ایم‌

در تو این‌ جنبندگی‌ بنهاده ایم‌

لیک‌ باشد نادر این‌ از ما به‌ باد

که‌ بِکَن‌ تو کوه را با قوم عاد

ماسوا را هریک‌ از ما خدمتی‌ است‌

هم‌ ز کار غیر عادت‌ قسمتی‌ است‌

کار آتش‌ سوزش است‌ این‌ ظاهر است‌

بر خلیل‌ ار گلستان شد نادر است‌

غیر عادت‌ بود نقل‌ قوم عاد

هم‌ اگر دادیم‌ این‌ فرمان به‌ باد

مر تو را باشد معین‌ خدمتی‌

تو نه‌ بهر امرِ غیرِ عادتی‌

بود قسمت‌ خدمت‌ ما بهر باد

از امور غیر عادی نقل‌ عاد

جنبش‌ باد از پی‌ آسایش‌ است‌

هم‌ بر این‌ مأمور اندر جنبش‌ است‌

گر گهی‌ گردی مخالف‌ یا دَبور

هست‌ بهر گوشمالی‌ در امور

در مراتب‌ حکم‌ها بر غالب‌ است‌

امر نادر هم‌ به‌ جایی‌ واجب‌ است‌

بادها گر نی‌ به‌ دریاها وزند

فُلک‌ها هرگز به‌ ساحل‌ کی‌ رسند

اتفاق است‌ اینکه‌ وقتی‌ کشتی‌ ای

غرق گردد با کمال زشتی‌ ای

باد مختار ارچه‌ در جنبش‌ نی‌ است‌

باد جنبانیش‌ لیکن‌ در پی‌ است‌

بادها را هست‌ جنباننده ای

ورنه‌ بُد بر باد، هر جنبنده ای

صد هزاران حکمت‌ اندر باد هست‌

باد خود کی‌ زآن معانی‌ آگه‌ است‌

نیست‌ مختار او اسیر و بنده است‌

اختیارش دست‌ جنباننده است‌

هر کجا خواهد حقش‌ سازد روان

او نداند فایدة خود را در آن

کار او باشد وزیدن با شتاب‌

گو شود آباد آنجا یا خراب‌

جنبش‌ و تندی همین‌ کار وی است‌

بند آبادی و ویرانی‌ نی است‌

نیست‌ در جنبش‌ مر او را اختیار

باد جنبانش‌ یقین‌ دارد به‌ کار

آب‌ می‌ بندی تو اندر کشت‌ زار

آب‌ باشد در روش بی‌ اختیار

چون شود سیراب‌ ای جان حاصلت‌

گر رود افزون کند خون در دلت‌

پس‌ تو گردانیش‌ جای دیگری

آب‌ ها را هست‌ پس‌ آب‌ آوری

گر نگردانیش‌ طوفانی‌ کند

اندر آنجا سخت‌ ویرانی‌ کند

اختیارش پس‌ به‌ دست‌ تو ست‌ آب‌

هرکجا خواهیش‌ بندی با حساب‌

باد جنبانی‌ است‌ بهر باد هم‌

باد بی‌ امرش نجنباند علَم‌

جنبش‌ ما هر دم ار داننده ای

شد گواه ذات‌ جنباننده ای

گر نباشد عون آن باد آفرین‌

کی‌ بجنبد برگ کاهی‌ از زمین‌

هستی‌ ما راست‌ باد از حق‌ سبب‌

زین‌ سبب‌ بر ما رسد بس‌ فیض‌ رب‌

زآن همه‌ باشد یکی‌ فیض‌ نفس‌

نیست‌ پس‌ بی‌باد برپا هیچ‌ کس‌

باد را هم‌ باد جنبانی‌ رواست‌

ورنه‌ هر جنبنده بر باد فناست‌

باد جنبان می‌ کند ارسال باد

آنچه‌ در کار و ضرور است‌ ای جواد

پس‌ نه‌ ما بر باد هم‌ پاینده ایم‌

بل‌ به‌ عون باد جنبان زنده ایم‌

گر نجنبد بادِ عونش‌ ای ولد

کی‌ بجنبد برگ بیدی بی‌ مدد

از سبب‌ بگذر گرت‌ عقل‌ و فَری است‌

کاین‌ سبب‌ها را مسبب‌ دیگری است‌

قدرت‌ او بین‌ که‌ این‌ بنیاد هِشت‌

پایه‌ و بنیاد ما بر باد هِشت‌

باد را این‌ جنبش‌ و بنیاد داد

همچنین‌ بنیاد ما از باد داد

پس‌ برو ای باد با فرمان ما

باش بند خدمت‌ و پیمان ما