گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

کرد او را بانگ‌ شه‌، کای شیر حق‌

مر که‌ داری عار از زنجیر حق‌

ور نداری ننگ‌، مردانه‌ و دلیر

بایدت‌ گشتن‌ به‌ راه حق‌ اسیر

بر اسیرانی‌ تو میرِ قافله‌

شیر حق‌ را عار نبود سلسله‌

سلسله‌ عشق‌ است و حقت‌ شیربان

دل بر آن زنجیر خوش کن‌ شیرسان

این‌ اسیری از شهادت‌ سَر بود

زیر تیغت‌ هر دمی‌ صد سر بود

نیست‌ هر کس‌ قابل‌ زنجیر دوست‌

بر تو این‌ زنجیر شد تقدیر دوست‌

تو وجود مطلقی‌ دور از گله‌

ذات‌ پاکت‌ را تعیّن‌ سلسله‌

کی‌ وجود لا بشرط ای بی‌گله‌

گرددش تنگ‌ از تعیّن‌ حوصله‌

ذات‌ مطلق‌ را تعیّن‌ حوصله‌ است‌

لا بشرطی‌ لازمش‌ این‌ سلسله‌ است‌

سلسله‌ معلول و علت‌ شیر بود

پس‌ نشاید شیر بی‌زنجیر بود

زآنکه‌ علّت‌ منفک‌ از معلول نیست‌

نزد اهل‌ دانش‌ این‌ مجهول نیست‌

علّتی‌ تو وین‌ همه‌ معلول توست‌

وز تو عقل‌ اولین‌ مجعول توست‌

هر کسی‌ از تو است‌ ذاتش‌ بی‌ خلل‌

تو به‌ ذات‌ پاک خویشی‌ مستقل‌

ای علی‌ تا هست‌ جان من‌ به‌ تن‌

این‌ تعیّن‌ هاست‌ فرع ذات‌ من‌

چون شوم من‌ کشته‌، گردد در شهود

این‌ تعیّن‌ ها تو را فرع وجود

گرچه‌ از ذاتت‌ تعیّن‌ مشتق‌ است‌

لیک‌ ذاتت‌ از تعیّن‌ مطلق‌ است‌

بعد من‌ خواهی‌ شدن خوار و اسیر

بر تعیّن‌ ها خداوند و امیر

دست‌ و پایت‌ رفت‌ چون در سلسله‌

کرد باید در تعیّن‌ حوصله‌

سلسله‌ سرّ تعیّن‌ های توست‌

کآن ز امر حق‌ به‌ دست‌ و پای تو ست‌

زین‌ تعیّن‌ها نگردی خُلق‌ تنگ‌

گردنت‌ را گشت‌ چون او پالهنگ‌

گر شوی دلگیر زآن قید و اثر

عالم‌ امکان شود زیر و زبر

با تعیّن‌ ها بساز و دم مزن

دم از آنچه‌ پیشت‌ آید هم‌ مزن

تنگ‌ گردد شیر را گر حوصله‌

درَّد و اندازد از خود سلسله‌

سلسله‌ تو گر ز دست‌ و پا فتد

چرخ از گردش جهان ز اجزا فتد

سلسله‌ پس‌ لازم ذات‌ تو است‌

وین‌ تعیّن‌ ها ز اثبات‌ تو است‌

سلسله‌ چبود تو را بر دست‌ و پا

فرق بعد از جمع‌ در عین‌ بقاء

سلسله‌ چبود تو را نسبت‌ به‌ ذات‌

آن تعیّن ‌های اسماء و صفات‌

گرچه‌ این‌ دم از تعیّن‌ برتری

ساعتی‌ دیگر تعیّن‌ پروری

رو به‌ خیمه‌ ای ولی‌ّ ذوالمنم‌

تا نبینی‌ زیر تیغ‌ دشمنم‌

ور نِه‌ای آسوده از احوال من‌

بین‌ به‌ میدان قدرت‌ و اجلال من‌