گنجور

 
صفی علیشاه

هرچه‌ خواهم‌ زین‌ بیان گردم خموش

شور عشقم‌ آورد دیگر بجوش

گرچه‌ خاموشی‌ است نزد ما حَسَن‌

لیک‌ من‌ بی‌اختیارم در سخن‌

چون سخن‌ ز اِنعام خاص حضرت‌ است‌

لازم اظهارش به‌ اهل‌ نعمت‌ است‌

گر تو ز اهل‌ نعمتی‌ و منعمی‌

بر بیانم‌ گوش جان بگشا دمی‌

چون شنیدی وصف‌ راه و رهنما

از هدایت‌ باز بشنو نکته‌ ها

استعانت‌ چون ز حق‌ جویی‌ به‌ راه

تا شود هادی بر آن راهت‌ اله‌

بایدت‌ مجهول نبود راه راست‌

کآن صراط مستقیم‌ حق‌ کجاست‌

ورنه‌ نبود در دعایت‌ فایده

نیستت‌ فیض‌ هدایت‌ عایده

زآنکه‌ مجهول است راهت‌ ای پناه

طالب‌ مجهول نبود مرد راه

کرده چون تصریح‌ حق‌ آن راه را

در حقیقت‌ رهرو آگاه را

حق‌ نکرده بهر تصریح‌ اکتفاء

بر صراط المستقیم‌ و اهدنا

بلکه‌ فرموده است‌ بهر اختصاص

آن رهی‌ کانعام کردم بر خواص

آن ره اقصر که‌ راه واحد است‌

اهل‌ نعمت‌ را بر آن حق‌ راشد است‌

کرده حق‌ ارشاد آن بر انبیا

کاهل‌ اِنعامند از خوان ولا

هر که‌ شد اهل‌ ولا مرد ره است‌

کاین‌ ولایت‌ خاصه‌ اهل‌ ﷲ است‌

این‌ ولایت‌ آن علی‌ مرتضی‌(ع) است‌

این‌ ولایت‌ نعمت‌ تام خداست‌

زین‌ ولایت‌ گفت‌ حق‌ در روز خُم‌

کای گروه الیوم اکملت‌ لکم‌

زین‌ ولایت‌ گر نداری آگهی‌

ز اهل‌ نعمت‌ نیستی‌ و گمرهی‌

این‌ ولایت‌ چیست‌؟ در راه آمدن

هم‌ ز جان تسلیم‌ مرد حق‌ شدن

با فقیه‌ قشری گم‌ کرده راه

این‌ ولایت‌ راست‌ نآید ای پناه

این‌ ولایت‌ عشق‌ شاه دین‌ علی‌ است‌

بیعت‌ و تسلیم‌ بر دست‌ ولی‌ است‌

مر ولی‌ را دست‌، دست‌ مرتضی‌(ع) است‌

دست‌ حیدر بی‌گمان دست‌ خداست‌

پس‌ چو با دست‌ خدا بستی‌ تو عهد

در صراط راست‌ داری جد و جهد

پس‌ در انعمت‌ علیهم‌ نکته‌ای است‌

حیف‌ کت‌ آگاه جان از نکته‌ نیست‌

چون ندانی‌ نکته‌ گویم‌ فاش من‌

نکته ‌گو من‌، نکته‌ من‌، قلاّش من‌

من‌ رسیدم نکته‌ها را مو به‌ مو

با تو گویم‌ گر تو باشی‌ نکته‌ جو

آن صراط مستقیم‌ منجلی‌

هست‌ راه نعمت‌ ﷲ ولی‌

لطف‌ انعمت‌ علیهم‌ این‌ بود

وین‌ نعم‌ مخصوص اهل‌ دین‌ بود

نعمت‌ ﷲ نعمتی‌ آورده است‌

خوان ز بهر رهروان گسترده است‌

الصلا ای طعمه‌ خواران الصلا

نعمتش‌ تام است‌ یاران، الصلا

هرکه‌ ننشیند بر این‌ خوان نعیم‌

هست‌ گمراه از صراط مستقیم‌

زآنکه‌ دست‌ نعمت‌ ﷲ ولی‌

دست‌ بر دست‌ است‌ تا دست‌ علی‌

وآن علی‌ فرمود در عین‌ شکوه

من‌ صراط مستقیمم‌ ای گروه

هرکه‌ بیرون زین‌ صراط است‌ ای عمو

نیست‌ در منعم‌ علیهم‌ داخل‌ او

پس‌ چه‌ از منعم‌ علیهم‌ نیست‌ آن

هست‌ یا مغضوب یا ضال این‌ بدان

ضال و مغضوب‌ از صراط اعتدال

اهل‌ افراطند و تفریط‌ از ضلال

نعمت‌ اللّهی‌ کجایی‌ زین‌ بیان

سرکش‌ از شادی به‌ اوج آسمان

گر به‌ رقص‌ آیید ازین‌ صحبت‌ رواست‌

نعمت‌ حق‌ زآنکه‌ مخصوص شماست‌

بر شما این‌ نعمت‌ ارزانی‌ بود

جانتان خوشنود و نورانی‌ بود

بی‌حد و مر شکر این‌ نعمت‌ کنید

وز حق‌ استدعای صد رحمت‌ کنید

هم‌ ز حق‌ خواهید توفیق‌ سپاس

که‌ شما را کرده حق‌ نعمت‌ شناس

نعمت‌ حق‌ را هر آن کس‌ پای زد

باب‌ رحمت‌ بر رخش‌ گردید سد

حق‌ ز رحمت‌ طعمه‌ خواران را بخواند

وآنکه‌ نآمد از در رحمت‌ براند

فیض‌ رحمت‌ لازم این‌ نعمت‌ است‌

رحمت‌ اللّهی‌ غریق‌ رحمت‌ است‌

تا نگردد رحمت‌ مولا سبب‌

کی‌ کند کس‌ نعمت‌ مولا طلب‌

رحمت‌ و نعمت‌ بود ملزوم هم‌

هر دو را بر ما خدا داد از کرم

مجرمان را زاهل‌ این‌ رحمت‌ نمود

چونکه‌ رحمت‌ کرد، بر نعمت‌ فزود

چون نمودیم‌ از در رحمت‌ دخول

یافت‌ بر ما نعمت‌ بی‌حد نزول

نعمت‌ ار خواهی‌ به‌ جرم خود چه‌ ما

معترف‌ شو و از در رحمت‌ درآ

جرم هستی‌ تا علی‌ رحمتت‌

بخشد و بدهد فراوان نعمتت‌

ای خوش آن کز باب‌ رحمت‌ رد نشد

باب‌ رحمت‌ بر رخ او سد نشد

هر که‌ آمد زود گو داخل‌ شود

ورنه‌ در بستند و سد حائل‌ شود

سابق‌ آمد باب‌ رحمت‌ در طلب‌

درپس‌ آن باب‌ قهر است‌ و غضب‌

باب‌ رحمت‌ بر تو اول گشت‌ باز

چون نرفتی‌ شد غضب‌ را چنگ‌ ساز

رحمت‌ حق‌ بر غضب‌ پس‌ سابق‌ است‌

باب‌ رحمت‌ باز بهر عاشق‌ است‌

چه‌ از در رحمت‌ درآیی‌ عاشقی‌

ذات‌ سبحان را به‌ رحمت‌ سابقی‌

حق‌ تعالی‌ بر سر خوان ولا

اهل‌ رحمت‌ را زند دائم‌ صلا

تاکه‌ بدهد جان و گیرد جان حق‌

هم‌ دهد سر بر سر پیمان حق‌