گنجور

 
صفی علیشاه

وصف‌ ره را چون شنیدی ای پسر

گوش جان بگشا به‌ وصف‌ راه بر

هست‌ ما را رهنمایی‌ در طریق‌

واحد و عادل بسی‌ بر ما شفیق‌

هست‌ ذاتش‌ واحد آن صاحب‌ کمال

در صفت‌ موصوفِ‌ وصف‌ اعتدال

بهر راه اوست‌ ثابت‌ وصف‌ عدل

ره نمودن هست‌ او را سرّ فضل‌

سِیر سالک‌ در صفات‌ عدل اوست‌

رهنمایی‌ از ظهور فضل‌ اوست‌

پیر، ما را هم‌ به‌ ظاهر رهنماست‌

هم‌ به‌ معنی‌ راه و هم‌ مقصود ماست‌

ظاهر و باطن‌ دو وصف‌ از ذات‌ اوست‌

بطن‌ های بی‌شمارش تو به‌ توست‌

هریکی‌ زآن بطن‌ های محترم

ظاهر و باطن‌ بود نسبت‌ به‌ هم‌

همچنین‌ تا بطن‌ آخر ای فقیر

مقصد ما هست‌ آن بطن‌ الاخیر

بطن‌های برزخی‌ اش راه ماست‌

بطن‌ آخر بطن‌ ذات‌ ﷲ ماست‌

بطن‌های برزخی‌ را ای حکیم‌

شاید ار خوانی‌ صراط مستقیم‌

شد چه‌سوی نقطه‌ راجع‌ خط‌ ما

سر به‌ دریا هِشت‌ جوی و شط‌ ما

در مقام نقطه‌ غالی‌ کی‌ بود

جز وجود ذات‌ عالی‌ کی‌ بود

کی‌ بود در بطن‌ آخر غالی‌ای

همچنین‌ در ظهر اول تالی‌ای

کیست‌ غالی‌ آنکه‌ از ره گمره است‌

جسم‌ را گوید که‌ ذات‌ ﷲ است‌

کیست‌ تالی‌ آنکه‌ دانی‌ همّت‌ است‌

نور را گوید که‌ جنس‌ ظلمت‌ است‌

چون تو دانی‌ حد خود اهل‌ دلی‌

نیستی‌ غالی‌ و تالی‌، عادلی‌