گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

آن ولی‌ کآن بر حق‌ و ربانی‌ است‌

در تخلّق‌ مظهر سبحانی‌ است‌

در شریعت‌ پیرو پیغمبر است‌

در طریقت‌ رهنمایش‌ حیدر است‌

گفت‌ حیدر صوفی‌ کامل‌ هنر

هست‌ یکسان پیش‌ چشمش‌ سنگ‌ و زر

ورنه‌ صوفی‌ نیست‌ کلب‌ کوفی‌ است‌

کلب‌ کوفی‌ بهتر از این‌ صوفی‌ است‌

هر که نبود در لِوای بوتراب

گمره است و غول راه و دزد باب

هست آن ابلیس آدم روی و بَس

بندهء دنیا و پابندِ هوس

حاصلا بسیار قطّاع الطریق

هست در رَه، باش هُشیار ای رفیق

دیده را بگشا مَرو کورانه راه

ورنه اندازند غولانت به چاه

بندگیّ رهبری را کن قبول

تا نیندازد ز راهت نفس غول

هر که باشد پیر ره را بنده او

مؤمن است و عارف و دل زنده او

پیر باشد امتحان نقد و قلب

پیر اگر جویی تو شیری ور نه کلب

چون ظهور مهدی قاهر شود

نقد ها و قلب ها طاهر شود

قلب با آتش چو گردد رو به رو

ظاهر آید طینت نا پاک او

قلب‌ اگر گوید که‌ با آتش‌ خوشم‌

طالب‌ دیدار و وصل‌ آتشم‌

بی‌ خبر باشد ز عدل آتش‌ او

چونکه‌ آتش‌ دید گردد سرکش‌ او

جز زری کو بیشتر شد نار کش

آمد از آتش‌ برون بی‌ غل‌ و غش

شاید ار او طالب‌ آتش‌ بود

زآنکه‌ هم کارش ز آتش‌ خوش بود

پیش‌ از آن خود را به‌ تعظیم‌ شهان

کرده در نار ولایت‌ امتحان

بر دم پیران حاضر دائمش‌

بوده تصدیق‌ از امام قائمش‌

پیر وقت‌ ما علی‌ رحمت‌ است‌

عهد او بر جمله‌ عالم‌ طاعت‌ است‌

هر دلی‌ کز طاعت‌ او سرکش‌ است‌

هست‌ قلبی‌ کو عدو آتش‌ است

‌پس به هر عصری است مهدی در ظهور

بر زجاجه اولیا تابیده نور

قطب امکان اوست باقی مظهرند

وین مظاهر شهر علمش را دَرَند

بی وجود او ندارد کس وجود

غیبت او، از فرط پیدایی نمود