گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

ای امام حی‌ قائم‌، شاه دین‌

خالق‌ جان، قطب‌ امکان، ماه دین‌

ای به‌ فیض‌ دم به‌ دم خلاّق خلق‌

همّت‌ شیرازة اوراق خلق‌

ای وجودت‌ علّت‌ ایجاد جان

دست‌ عونت‌ بانی‌ بنیاد جان

ای خلیفه‌ حق‌ به‌ ذات‌ بی‌ مثال

راست‌ بر قدت‌ ردای ذوالجلال

ای ز تو گویا زبانِ جان من‌

ناطق‌ از تو طوطی‌ بستان من‌

از زبان قطره ها گویا تویی‌

نی‌ غلط‌ هم‌ قطره هم‌ دریا تویی‌

قطره چِبوَد تا دم از دریا زند

دم به‌ گفتار از من‌ و از ما زند

گر عنایات‌ تو نبود ما که‌ایم‌

خود تو گو معدوم محض‌ لاشی‌ءایم‌

ما چو ناییم‌ و نوا در ما ز توست‌

ما چو کوهیم‌ و صدا در ما ز توست‌

کوه بی‌ معنی‌ کجا دارد صدا

تا نیابد از تو بانگ‌ مرحبا

نای طبعم‌ را نوای تازه بخش‌

کوه نطقم‌ را صدای تازه بخش‌

چنگ‌ طبع‌ بی‌نوا را ساز کن‌

در کُه ای کوه آفرین‌ آواز کن‌

گر تو خواهی‌ کُه‌ لسان ﷲ شود

ور نخواهی‌ کوهها هم‌ کَه‌ شود

ای ز عشقت‌ سوز ما و آه ما

وی اسیرت‌ کوه ما و کاه ما

کوه چبود کاین‌ جهان پر صدا

هست‌ در معنی‌ ز نایت‌ یک‌ نوا

کوه و صحرا جمله‌ در بحر تو غرق

زیر و بالا جمله‌ از جمع‌ تو فرق

من‌ کیم‌ تا دم زنم‌ از فرق و جمع‌

ای تو جمله‌ گفت‌ ها را نطق‌ و سمع‌

مطلقی‌ گرچه‌ ز جمع‌ و فرق و طرف‌

برتری گرچه‌ ز صوت‌ و گفت‌ و حرف‌

هم‌ منزه از شهود و از غیوب‌

هم‌ مجرّد از خطاب‌ و از خطوب‌

هم‌ مبرّا از نهان و از عیان

هم‌ معرّا از ثناء و از بیان

لیک‌ براین‌ جمله‌ علمت‌ جامع‌ است‌

سوی جمعت‌ جمله‌ اسماء راجع‌ است

چون تو خواهی‌ خاکها یابد نوا

چون تو گویی‌ بادها جنبد ز جا

تا نجنبد باد عونت‌ ای جواد

برگ بیدی کی‌ بجنبد خود ز باد

ای به‌ جنبش‌ بادها از بید تو

کی‌ بجنبد نطق‌، بی‌ تأیید تو

روحها در تن‌ همه‌ محکوم توست‌

جنبش‌ هر آنشان معلوم توست‌

مو نجنبد تا نجنبانی‌ تواش

گل‌ نروید تا نرویانی‌ تواش

باد چبود عون جنباننده ات‌

ای همه‌ جنبنده، جانها بنده ات‌

نطق‌ نابود مرا امداد ده

وآن سخن‌های دقیقم‌ یاد ده

نور نطقم‌ را ز نو لامع‌ نما

قطره را در بحر خود راجع‌ نما

قطره چون مستغرق دریا شود

آنچه‌ گوید گفته‌ دریا بود

تاچه‌ دیگر باز، جو شد یَّم‌ِ عشق‌

دم زند از کیف‌ عشق‌ و کَّمِ عشق‌

عشق آن دریای بی‌قعر است‌ و حد

که‌ ندارد کیف‌ و کمّ و جزر و مد

بازگو کآن بحر ذَخّار وجود

زبده چون فرمود اسرار وجود