گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ تِلْقٰاءَ أَصْحٰابِ اَلنّٰارِ قٰالُوا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (۴۷) وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیمٰاهُمْ قٰالُوا مٰا أَغْنیٰ عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ (۴۸) أَ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لاٰ یَنٰالُهُمُ اَللّٰهُ بِرَحْمَةٍ اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۴۹) وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ أَوْ مِمّٰا رَزَقَکُمُ اَللّٰهُ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (۵۰) اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا فَالْیَوْمَ نَنْسٰاهُمْ کَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ یَوْمِهِمْ هٰذٰا وَ مٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَجْحَدُونَ (۵۱) وَ لَقَدْ جِئْنٰاهُمْ بِکِتٰابٍ فَصَّلْنٰاهُ عَلیٰ عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ اَلَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَیَشْفَعُوا لَنٰا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ اَلَّذِی کُنّٰا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (۵۳) إِنَّ رَبَّکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ یُغْشِی اَللَّیْلَ اَلنَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاٰ لَهُ اَلْخَلْقُ وَ اَلْأَمْرُ تَبٰارَکَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (۵۴) اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُعْتَدِینَ (۵۵) وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا وَ اُدْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اَللّٰهِ قَرِیبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (۵۶)

و چون گردانیده شود چشمهاشان بجانب اهل آتش گویند پروردگار ما مگردان ما را با گروه ستمکاران (۴۷) و ندا کردند اصحاب اعراف مردانی را که می‌شناختند ایشان را بعلامتشان گویند کفایت نکرد از شما جمع کردن مال و رجالتان و نه آنچه بودید که سرکشی می‌کردید (۴۸) آیا اینها کسانیند که سوگند می‌خوردید که ترساندشان خدا برحمتی داخل شوید بهشت را نیست ترسی بر شما و نه شما اندوهناک شوید (۴۹) و ندا خواهند کرد اهل آتش اهل بهشت را که بریزید بر ما از آب یا از آنچه روزی کرد شما را خدا گویند بدرستی که خدا حرام گردانید اندو را بر ناگروندگان (۵۰) آنانی که گرفتند دینشان را بهزل و بازیچه و فریقتشان زندگانی دنیا پس امروز فراموش می‌سازیمشان چنان که فراموش کردند ملاقات روزشان این روز را و بودنشان که بآیتهای ما انکار می‌ورزیدند (۵۱) و بتحقیق دادیم ایشان را کتابی که تفصیل دادیم آن را بر علم هدایت و رحمت از برای گروهی که می‌کردند (۵۲) آیا انتظار می‌برند مگر تأویلش را روزی که بیاید تأویلش خواهند گفت آنان که فراموش کردند آن را از پیش بتحقیق آمدند رسولان پروردگار ما بحق پس آیا باشد مر ما را از شفیعان پس شفاعت کنند از برای ما یا برگردانیده شویم بدنیا پس کنیم جز آنچه بودیم می‌کردیم بحقیقت زیان کردند بنفسهاشان و گم شد از ایشان آنچه بودند که افترا می‌کردند (۵۳) بدرستی که پروردگار شما خدائیست که آفرید آسمانها و زمین را در شش روز پس مستولی شد بر عرش می‌پوشاند پرده شب روز را که می‌جوید آن را شتاب‌کنان و آفتاب را و ماه را و ستارگان را تسخیر شدها بامر او آگاه باشید مر او راست آفرینش و فرمان بزرگست خدا پروردگار جهانیان (۵۴) بخوانید پروردگارتان را از راه خشوع و پنهانی بدرستی که او دوست ندارد حدگذرندگان را (۵۵) افساد مکنید در زمین بعد از اصلاحش و بخوانید او را از ره بیم و امید بدرستی که رحمت خدا به نیکوکاران (۵۶)

روی ایشان را بگردانند چون

سوی دوزخ تا ببینند آن شئون

این چنین گوید کای پروردگار

با ستمکاران مکن ما را تو یار

بر تو یا رب می بریم اینک پناه

تا که با ایشان نباشیم از گناه

هم کنند اصحاب اعراف این نداء

بر رجالی که شناسند از صفاء

می بگویند از شما ننمود دفع

این عذاب انصار و یار و جمع و نفع

بودتان کبر از فقیران وز ثقات

در حیات بی قرار بی ثبات

زین عذاب آن عُجب و استکبارتان

هیچ نرهاند، آتش آمد یارتان

بودتان ننگ از صُهیب و از بلال

سرکشی را این است پایان و مآل

جانب عمار و سلمان و صُهیب

میکنند اعراف اشارت ز امر غیب

کاین رجال آیا نباشند آن کسان

که شما خوردید سوگند از لسان

که بر ایشان رحمت حق کی رسد

نیستشان از حق به بخشایش مدد

این بود ارشاد تا کس ناگزیر

ننگرد از روی خواری بر فقیر

نک درآیید ای عزیزان در بهشت

کآن شما را از ازل بُد سرنوشت

بر شما نه خوف باشد از هلاک

هم نگردید از رهی اندوهناک

اهل آتش پس بر اصحاب جنان

میکنند آواز از احراق جان

می بریزید آن قدر بر ما ز آب

که شود ساکن ز ما این التهاب

یا از آنچه بر شما ربّ الانام

کرده روزی از شراب و از طعام

می بگویند این شراب و این طعام

حق تعالی کرده بر کافر حرام

آن کسان که برگرفتند از پسند

دین خود را لهو و لعب و ریشخند

زندگانیِ جهانِ بی ثبات

داد ایشان را فریب از ترّهات

پس فراموش آوریم امروزشان

شد چو نسیان دولت فیروزشان

چون گذشت از حق، گذارندش به خود

گو بمان در سهو نسیان تا ابد

مانده از دیدار معنی جمله دور

وز لِقَآءَ ربّکم هَذَاست کور

دیدن این روز را یک دم به یاد

نگذراندند از تغافل و انجماد

همچنان کایشان به آیت های ما

بودشان انکار از جهل و عمی

این کتاب از علم آوردیم ما

هم به تفصیلی بیان کردیم ما

یعنی از دانایی خود در امور

درج در وی بحرهای علم و نور

آنچه خلقان را تمام آید به کار

در امور دین و دنیا استوار

رهنما و رحمت آمد بالیقین

بر گروهی کاهل ایمانند و دین

هیچ میباشند آیا منتظر

جز که بر تأویل آن از وجه سرّ

یعنی الاّ آنکه زآن پایان کار

ظاهر آید سر به سر روز شمار

آنچه در وی باشد از وعد و وعید

عاقبت گردد هویدا بر عبید

یا چو دیدی ظاهرش محکم چنین

کن یقین کو راست تأویلی متین

ره به تأویلش ندارد هر تنی

منتظر بر وی شود جز کودنی

گر که فهمی بر چه داری انتظار

ور نفهمی کن به ظاهر اقتصار

ظاهرش از مهر و مه روشن تر است

بر خلایق تا قیامت رهبر است

باطنش بحری است بی پایان و ژرف

نیست کس را قدر فهمش حد و ظرف

جز پیمبر یا ولیّ کاملی

بر مقام لی مع االله واصلی

یَومَ یَأتِی آید اعنی روز آن

که شود بر جمله تأویلش عیان

می بگویند آن کسان کز ناصواب

ترک کردند این کتاب مستطاب

آمد از پروردگار ما رسل

بر درستی رهنمایان بر سبل

آن زمان تکذیبشان کردیم زود

باور از روزی چنین ما را نبود

پس بود آیا شفیعی بهر ما

تا کند درخواست بر ما از خدا

یا که برگردانده گردیم از محل

سوی دنیا بهر اصلاح عمل

تا به وحدانیّتش قائل شویم

هم به امر و نهی او عامل شویم

غیر از آنچه ما بر آن عامل بُدیم

زآن عملها بر جزاء قابل شدیم

بر نفوس خود به تحقیق آن کسان

کرده اند از کرده های خود زیان

گم شد از ایشان بر آنچه مفتری

بر بتان بودند اندر یاوری

تا مگر باشندشان آنها شفیع

آن زمان گردند مأیوس از جمیع

بعد از آن حق از کمال اقتدار

ذکر خلقت کرده بهر اعتبار

گوید آن پروردگار ذوالجلال

کوست ذاتش جامع کل کمال

آنکه شش روز آن سماوات و زمین

بی ز آلت آفریده است این چنین

رتبه ها یعنی شش آمد سر به سر

کو شد از هر یک به وجهی جلوه گر

شرح آن جو، گر که داری حوصله

گفته آمد در بیان بسمله

چونکه شد ایجاد عالم بر نظام

مستوی بر عرش شد فوق التمام

عرش قلب عالم آمد در نمود

گشت مستولی بر آن شاه وجود

قلب احمد (ص) یا که عرش اعظم است

وآن سریر پادشاه اقدم است

آن چنان که شه نشیند بر سریر

بهر استیلاء به ملک مستجیر

این مثل گفت از پی فهم فِرَق

ور نه اینسان نیست استیلای حق

بلکه باشد عین استیلای او

هستی هر ممکنی بر جای او

همچو استیلای خور بر ضوء و تاب

یا چو استیلای دریا بر حباب

از سریرش گر شود شاهی جدا

تخت باشد همچنان باقی به جا

ور به فرض او شد جدا از تختگاه

عرش و مافیها شود در دم تباه

پس مثال از بهر فهم عامه است

یافت معنی مردی ار علامه است

مستوی شد پس به عرش از مشیّتش

عرش یعنی ظل رحمانیّتش

روشنی روز را او بر سبب

می بپوشاند به تاریکی شب

می بجوید روز را شب با شتاب

اندر آید از پی او را بی حجاب

آفتاب و ماه و کوکب ها تمام

امر او را شد مسخر در نظام

می بدانید اینکه اندر انتزاع

هست او را آفریدن و اختراع

چیزها یعنی شود از وی پدید

نافذ است امرش به چیزی کآفرید

خلق کرد او هر چه ز امر مستقر

هِشت در وی از توانایی اثر

یا مراد از ملک و ملکوت است آن

جسم را آورد در جنبش ز جان

بس بزرگ است او به وحدانیّتش

در الوهیّت هم اندر قدرتش

آفرینش را بود پروردگار

عالم و آدم به او دارد قرار

در پرستش سوی او آرید رو

خود چو اُدعُواْ رَبکُم فرموده او

ای غریب افتادگان در به در

شاهتان بر شهر دل دارد مقر

رو ز غربت بر دیار خود کنید

طاعت از پروردگار خود کنید

از ره پوشیدگی با عجز و درد

رو به آن سلطان دل بایست کرد

خواندن از دل خواست آن سلطان جان

گفت خواندیم از آن رو در نهان

خفیه خواندن اقرب آمد بر حضور

وز ریاء و ریب میباشد به دور

گر مراقب سوی او باشی به دل

خوانده ای حق را به نطق معتدل

مصطفی(ص) اندر غزایی رفته بود

شب به صحرائی مهول آمد فرود

آن صحابه شد بلند آوازشان

از پی تکبیر از آغازشان

گفت پیغمبر به سوی نفس خود

بازگردید از صدا نبود مدد

او بود حاضر نه غایب از شما

بشنود هر کس کند هر سان دعا

در مقام خود کند ظاهر صفی

وجه ذکر قلب ز اسرار خفی

این قدر کافی است اینجا در اساس

جمع از ذکر خفی گردد حواس

گر حواست جمع نبود در طلب

نیست ذکر آ ن جنبد ار بیهوده لب

حد ذکر این است و نزد حق نکوست

او ندارد مُعتَدِین را هیچ دوست

ای بسا خوانندگان خفته دل

کز خدا باشند بر خود مشتغل

ای بسا بیدار هوش خفته تن

بانگ ذکرش دم به دم تا ذوالمنن

مُعتَدِین خوانندگان غافلند

گشته از معنی به صورت مایلند

در دعاء باشد مراد و حاجتش

آنچه دور است از اراده و مشیّتش

یا کند نفرین به کس یا از ریاء

رو نماید در نماز و در دعاء

اینست نوعی از فساد اندر زمین

بر زمین نکنید افساد این چنین

بعد از آن کاصلاح آن فرمود حق

داد عالم را ز شرع خود نسق

هر عمل کآن شد مخالف با کتاب

در زمین باشد فساد و ناصواب

حق فرستاد انبیاء را بر عباد

تا برآرند از زمین بیخ فساد

هِشت ناموس از پی اصلاح ارض

نفی مفسد پس ز ارض افتاد فرض

می بخوانید از نشان آیتش

هم ز خوف قهر و طمع رحمتش

نیست هیچ از رحمتش کس بی نصیب

لیک آن بر محسنین باشد قریب

هر به او دارد به وجهی احتیاج

باشد از خوف و طمع زو لاعلاج

خواندن بی خوف و طمع آن دیگر است

ذکر آن دور از عقول اکثر است

تا کسی نبود در او سودای عشق

کی بود آگه ز استغنای عشق

آنکه جانش بند نعمت یا نواست

باشد ار ترس و طمع، او را بجاست

لیک عاشق از دو کون آزاده است

امر جانان را به جان آماده است

حال عاشق را مپرس از چند و چون

در رهش یکسان بود عقل و جنون

نه از بهشت و دوزخ است او را خبر

نه از ثواب و نه ا ز عِقاب و خیر و شرّ

من چه گویم با تو شرح این مقام

داند آن کو رفته این ره والسلام

ناگهان است آن ز حالی گر رسید

تا رسد نک گویم از بیم و امید

گفت خواندیم هم از خوف گناه

هم ز طمع جنّت و آن قدر و جاه

تا شما را باشد از رحمت نصیب

وآن بود بهر نکوکاران قریب