گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ اَلرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی (۹۰) قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عٰاکِفِینَ حَتّٰی یَرْجِعَ إِلَیْنٰا مُوسیٰ (۹۱) قٰالَ یٰا هٰارُونُ مٰا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا (۹۲) أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی (۹۳) قٰالَ یَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لاٰ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی (۹۴) قٰالَ فَمٰا خَطْبُکَ یٰا سٰامِرِیُّ (۹۵) قٰالَ بَصُرْتُ ِمٰا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ اَلرَّسُولِ فَنَبَذْتُهٰا وَ کَذٰلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی (۹۶) قٰالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی اَلْحَیٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ اُنْظُرْ إِلیٰ إِلٰهِکَ اَلَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عٰاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی اَلْیَمِّ نَسْفاً (۹۷)

و بتحقیق گفت مر ایشان را هارون از پیش ای قوم جز این نیست مبتلا شدید بآن و بدرستی که پروردگار شما خداست پس پیروی کنید مر او اطاعت نمائید امر مرا (۹۰) گفتند همیشه خواهیم بود بر آن مقیمان تا باز گردد بسوی ما موسی (۹۱) گفت ای هارون چه بازداشت ترا وقتی که دیدی ایشان را که گمراه شدند (۹۲) که پیروی نکردی مرا آیا پس عصیان ورزیدی امر مرا (۹۳) گفت ای پسر مادر من مگیر محاسنم را و نه سرم را بدرستی که من ترسیدم که بگویی جدایی افکندی میان بنی اسرائیل و رعایت نکردی سخن مرا (۹۴) گفت پس چه بود کار تو ای سامری (۹۵) گفت دیده‌ور شدم بآنچه دیده‌ور نشدند بآن پس گرفتم مشتی از اثر آن فرستاده پس انداختم آن را و همچنین آن را و همچنین خوب وانمود برای من نفسم (۹۶) گفت پس برو پس بدرستی که مر تراست در زندگی که بگویی روا نیست مس کردن من و بدرستی که مر تراست وعده که خلاف کرده نشوی آن را و بنگر به الهت که گشتی تمام روز بر آن مقیم پرستش هر آینه می‌سوزانیم آن را پس هر آینه می‌افشانیمش در دریا افشاندنی (۹۷)

گفت هارون پیش از آن کآید کلیم

قوم را کاین فتنه ای باشد عظیم

غیر از این نبود که بر وی مبتلا

گشته اید از جهل و طغیان و عمی

هست بخشاینده آن پروردگار

نه جز او طاعت جز او را هست عار

پیرویِ من کنید اندر امور

آورید از من اطاعت بی قصور

قوم گفتندش کجا زایل شویم

زین پرستش جمله از جان پیرویم

پیش او باشیم بر زیبندگی

هم مجاور در مقام بندگی

تا که موسی باز گردد سوی ما

تا چه باشد امر او بر خوی ما

او شود گوساله را چون ما مطیع

یا که این داند ز افعال شنیع

گفت موسی پس به هارون که چه چیز

کرد منعت چونکه دیدی این ستیز

دیدی اعنی کآن رمه گمره شدند

اینکه آیی از پی ام زین ناپسند

سرکشیدی ز امر من آیا تو نیز

که به ایشان نامدی اندر ستیز

گفت هارونش که ای ابن مادرم

می مگیر از خشم خود ریش و سرم

بر من ای موسی مکن زین ره غضب

زآن تو را من نامدم اندر عقب

هم نکردم سخت با ایشان قتال

زآن بترسیدم که گویی در مقال

بین قومم تو فکندی تفرقه

حفظ قولم را نکردی ای ثقه

که بگفتی بعد من در قوم من

کن تو اصلاح ار شود حادث فتن

کی نصیحت های من کس می شنود

حرف من در گوش ایشان باد بود

دید هارون را چو از جرم او بری

قَالَ فَمَا خَطبُکَ یَا سَامِرِی

یعنی این کار از چه بستی در خیال

که فکندی قوم ما را در ضلال

چیست این کاری که کردی ای عدو

قَالَ بَصُرتُ بِمَا لَم یَبصُرُواْ

دیدم آنچه کس ندید از قوم گول

برگرفتم خاکی از گام رسول

بود این آثار فعل جبرئیل

وقت غرق قبطیان در رود نیل

دیدم آمد بر زمین روحانی ای

کش نبود اندر نکویی ثانی ای

یافتم کو باشد از افلاکیان

پاک از طبع و مزاج خاکیان

پس ز خاک گام اسبش قبضتی

برگرفتم بهر رفع حاجتی

پس فکندم در دل گوساله زآن

زنده شد آمد به آواز آن زمان

این چنین آراست بر من، نفس من

در نظر این فعلم آمد بس حسن

قصد قتلش کرد موسی رو تُرُش

وحی آمد پس ز حق کو را مکُش

که در او وصف سخاوت غالب است

قلب و جانش بس به احسان راغب است

خلق گردند از حیاتش منتفع

روح او را زآن نخواهم منتزع

آری آن کز جود کرد ایجاد خلق

کی گذارد کز سخی بُرّند حلق

گفت پیغمبر سخی را از گناه

بگذرید او را چو گیرد دست اِله

هر گَهی که اندر آید حق به وی

دستگیر اوست آن خلاّق حی

« در بیان گذشتن موسی(ع) از قتل سامری »

پس ز قتل سامری موسی گذشت

لیک گفت از قوم باید دور گشت

پس برون رو، پس تو را باشد ز ناس

فِی الحَیَوة أن تَقُولَ لَا مِسَاس

از حق این پاداش بودش از غضب

که هر آن کس دید او را کرد تب

لاجرم کردند مردم زو نفور

بُد گریزان هر که می دیدش ز دور

همچو حیوانات وحشی می بگشت

روز و شب تنها میان کوه و دشت

در تفاسیر است مذکور از یقین

که بُدند اولاد او هم این چنین

بی تخلّف هم تو را باشد عذاب

موعدی واندر قیامت در عِقاب

نه نمایند اندر آن موعد خلاف

نه تو را دارند از دوزخ معاف

بین به سوی آن الهت آسفاً

الَّذِی ظَلْتَ عَلَیهِ عَاکِفاً

می بسوزانیمش از نار اَلم

پس پراکنده کنیم او را به یم