گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِی اَلسِّلْمِ کَافَّةً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۲۰۸) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْکُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۰۹) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اَللّٰهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ اَلْغَمٰامِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ قُضِیَ اَلْأَمْرُ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (۲۱۰) سَلْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ کَمْ آتَیْنٰاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (۲۱۱) زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ اَللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (۲۱۲)

ای آنان که گرویدید درآئید در صلح همگی و پیروی مکنید گامهای شیطان را بدرستی که او برای شما دشمنی است هویدا (۲۰۸) پس اگر لغزیدید بعد از آنکه آمد شما را معجزها پس بدانید که خدا غالب درست کردار است (۲۰۹) آیا انتظار می‌برند مگر اینکه بیاید ایشان را خدا در سایبانها از ابر و فرشتگان و حکم شد کار و بسوی خدا برمیگردد کارها (۲۱۰) بپرس پسران یعقوب را چند دادیم ایشان را از آیت روشن و هر که مبدل کند نعمت خدا را بعد از آنکه آمد او را پس بدرستی که خدا سخت عقوبت است (۲۱۱) آراسته شد از برای آنان که کافر شدند زندگانی دنیا و سخریه کنند از کسانی که گرویدند و آنان که پرهیز زبر ایشانند روز قیامت و خدا روزی می‌دهد هر کرا می‌خواهد بیرون شماره (۲۱۲)

« در بیان راه راست که آن سلوک اصفیاست »

ای گروه مؤمنان داخل شوید

جملگی در سِلم و بر وی بگروید

سِلم یعنی بر ولایت رو کنید

قطرة خود متصل با جو کنید

از پس اسلام و ایمان چاره نیست

از ولایت وآن تولّی بر ولی است

بی ولای اولیاء در هر زمان

نیست از اسلام و ایمانت نشان

شاه را تا دل نیاری در حضور

نیستی داخل در این دارالسرور

کرد وسواس اندر این دیو لعین

که تو را کافی بود اسلام و دین

این ولایت چیست دیگر ای فلان

گو تو زآن بیگانه ای ای تیره جان

این همان سجده است کز وی بی درنگ

سرکشیدی آمدی در خشم و جنگ

کردی از نامحرمی بیگانگی

بیخبر ماندی ز یار خانگی

گر تو اغیاری دگرها محرمند

تا نپنداری که مشتاقان کمند

گام شیطان است این وسواس و ظن

تا نگردی پیرو آن راهزن

کآن شما را دشمنی بود آشکار

آرد از وسواستان در اضطرار

کز چه باید بود در تمکین پیر

عشق بندد راه وسواس ای فقیر

سجده باشد محض ذات ذوالجلال

آدم آمد مظهر او در کمال

بینی ار ز آیینه روی دلبری

پیش آن آیینه ساجد یکسری

من رآنی قد رأی الحق شاهد است

که نبی مرآت وجه واحد است

نیست خود مسجود لیکن پیش او

گر نماید سجده مهر اندیش او

سجدة حق کرده از مرآت حق

نیست مقصودش به غیر از ذات حق

نور احمد (ص) هر زمانی ظاهر است

چشم جانها بر جمالش ناظر است

آنکه پنداری تو تن بود آن نه جان

جان او هرگز کجا رفت از میان

تا ابد باقی بود در دورها

لیک دارد در نمایش طورها

نور هر دوری به طوری لامع است

وآن ولایت طورها را جامع است

روشنی ها جمله باشد ز آفتاب

ز آفتاب ار چشم داری رو متاب

پس بلغزید ار شما بعد از ثبات

وآنکه آمد مر شما را بیّنات

پس بدانید اوست غالب یا کرام

نیست چیزی مانعش در انتقام

هم حکیم اندر همه افعال خود

وآنچه با هر کس کند از نیک و بد

میبرند آیا مگر آن انتظار

کآید ایشان را همانا کردگار

در میان سایبانها از غَمام

وآن ملایک همچنان با فرّ و نام

کارها بگذارده هم بالحضور

چون به سوی اوست برگشت امور

منتظر یعنی که بر قهر شدید

حق تعالی آید از حکم وعید

وصف قهاری است در معنی سحاب

آید اینسان بهر تخریب و عذاب

وإن قُضِی الْأمرُ آنکه گردد کار تنگ

بر مخالف بی تأمل بیدرنگ

چون به سوی او بود برگشت کار

نیست حاجت هیچ بر این گیر و دار

زین فزونتر نیست تهدید و عذاب

که کنی تکذیب آیات و کتاب

نیست از انکار محکم تر فخی

در عمل سوزنده تر زآن دوزخی

یا به خویش این نار سوزان سرد کن

یا که سازش با عذاب و درد کن

کن ز اسرائیلیان از ما سؤال

تا چه دادیم آن گُره را ز اعتدال

آیت بیّن که از ما فضل بود

پس بدل کردند آنها از جحود

وآنکه نعمتهای حق تبدیل کرد

کآن ز بهر بندگان تکمیل کرد

در عِقابند و شدید است این عِقاب

بلکه خود عین جحیمند و عذاب

شد ز بهر کافران آراسته

زندگانی جهان ناکاسته

هستشان سخریه بر ایمانیان

وآن فقیران لطیف پاک جان

وآن کسان از راه تقوی و تمیز

فوق ایشانند روز رستخیز

اهل جنّت فوق اهل دوزخند

کآن همه آزاد و اینان در فخند

میدهد روزی خدا بر هر که خواست

بی حساب و کس نداند کز کجاست

علتش یعنی به کس نبود پدید

کز چه نعمت گشت اندک یا مزید