گنجور

 
صفی علیشاه

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (۲۰۷)

و از مردمان آنکه می‌فروشد خودش را برای جستن خشنودی خدا و خدا مهربانست بر بندگان (۲۰۷)

هم کسی از مردمان باشد که او

می فروشد نفس خود را مو به مو

تا مگر جوید رضای ذوالجلال

زین رضا جویی بود خیر الرجال

این نشان شیر مردان حق است

که از ایشان کار دین با رونق است

افکند خصم ار خیو بر رویشان

منقلب هرگز نگردد خویشان

ترک میل خود کنند از عقل چست

تا رضای دوست بتوانند جست

جای احمد (ص) آن رسول مقتدی

خفته اند از بهر حفظش بر فدی

ای ملایک بر چنین مردان مرد

سجده ها از روی عشق آرید و درد

این چنین مردی رئوف و عادل است

حیدر شیرافکن دریا دل است

روز هیجاء پشت او دشمن ندید

وز نهیبش زهره ها بر تن درید

پس خدا شاید که باشد مهربان

بر عبادی این چنین پاکیزه جان

گفت حق با جبرئیل آیا شما

جان خود سازید بر دیگر فدا

گفت نبود در ملایک این وداد

گفت حق پس در زمین بینید شاد

مر علی (ع) بر جای احمد (ص) خفته است

ترک جان بر حفظ احمد (ص) گفته است

بر زمین از آسمان آرید رو

فضل آمد تا نکو بینید از او

تا ببینید از چه معنی بوالبشر

گشت مسجود ملایک سر به سر

تا ببینید از چه رو آدم سر است

آفرینش چون صدف، او گوهر است

تا ببینید آن رموز مختفی

که نهان می بود در ذات صفی

وآنکه گفتم با شما اندر زمین

خلق خواهم کرد خلقی ز آب و طین

مر شما گفتید این سفکِ دِماست

دور از اندیشه و آراء ماست

بی خبر بودید کاینسان آدمی

خواهد آمد در زمین صاحب دمی

صد هزار ار خلق ریزد خونشان

عالم و آدم شود محزونشان

تا به حشر، این خلق عالم سر به سر

خونشان ریزد ز تیغ یکدگر

سهل باشد گر چنین آدم یکی

در جهان پیدا شود دور از شکی

بر زمین آرید رو وز من سلام

بر علی (ع) گویید با صد احترام

او مرا اندر زمین باشد ولیّ

گشت ظاهر از علی(ع) ذات علی

هم بدینسان است رسم و راه عشق

تا ابد گر محرمی بر شاه عشق

جان و سر را تا نسازی خاک عشق

کی چو احمد (ص) بگذری ز افلاک عشق

فقر خواهی شیوة تسلیم گیر

از علی(ع) رسم فناء تعلیم گیر

عارفان از کار او بردند پی

بر رموز معرفت و اسرار وی