گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

یا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (۱۲۲) وَ اِتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ تَنْفَعُهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (۱۲۳)

ای پسران یعقوب بیاد آرید نعمت مرا که انعام کردم بر شما و اینکه من افزونی دادم شما را بر جهانیان (۱۲۲) و بپرهیزید روزی را که جزا داده نمی‌شود نفسی از نفسی چیزی و پذیرفته نشود از آن عطائی و سود نبخشد آن را شفاعتی و نه ایشان یاری کرده می‌شوند (۱۲۳)

ذکر اسرائیلیان و افضال حق

که بر ایشان شد، گذشت اندر ورق

نیست بر تکرار حاجت شرح آن

هست تکرارش به تأکید بیان

گرچه از تکرارش آید در سیر

معنی دیگر مرا اندر نظر

لیک چون ز ارباب تفسیر و بیان

کس نکرده در کتابی ذکر آن

هم نگویم من که یک هرزه درای

گوید این تفسیر می باشد به رأی

زین ستوران خسیس پر حسد

خورده ام در هر مقامی من لگد

تا توانستند در انکار من

سعی کردند از غلط اغیار من

پیش هر کس بر طریقی ناپسند

نفی من کردند دشمن روی چند

نیست چیزی« زبدة الاسرار» او

یا که «عرفان الحق » از گفتار او

ور نکرد این حرف باور عاقلی

که نماند شمس پنهان در گِلی

کی توان قول صفی را کرد پست

که ز خورشید فلک روشنتر است

می کنند انکار کاینها نز صفی است

هیچ او را علم و ذوق اینگونه نیست

زین نشد چیزی کم از دریای من

بر من افزود از کرم مولای من

هر چه افزودند بر انکار خویش

حق به من افزون نمود اسرار خویش

نیست خویی بدتر ای جان از حسد

بوالحکم شد گیج و نادان از حسد

هر چه ماه افزون ضیاء و ضوء کند

آنکه دانی بیشتر عوعو کند

ماه کی پوشد ز عوعو روی خود

بوالحکم را گو بمان در خوی خود

مصطفی(ص) را داده حق این کرّ و فرّ

تو چه گویی ای جهول خیره سر

گویی او اُمّی است، پس این قول کیست

گر ز غیب آید تو انکارت ز چیست

ور بود بد، تو چو او یک آیه گو

ز آفتابی بی خبر از سایه گو

مشرق و مغرب ز نور خور پر است

چه زیان خفاش ار زو دلخور است

تو که نفی نور فاشی کرده ای

خود ز بی چشمی خفاشی کرده ای

منکر فضل خدا و داد او

آن شود که غافل است از یاد او

آل اسرائیل گر آرید یاد

هست احمد (ص) فضل دیگر بر عباد

یاد این نعمت کنید ار مردمید

ور کنید انکار این سر را دمید

ز احمد (ص) مرسل فزود اکرام را

بود تکرار از پی الزام را

نکتۀ دیگر که فهمش خاص ماست

گویمت در ضمن تفسیر او بجاست

خواهد آمد موقع تحقیق آن

ور نه رو «بحر الحقایق» را بخوان

اندر آنجا ذکر آن را کرده ام

آن معانی در بیا ن آورده ام

اندر اینجا هست کافی این مثل

گر غلامی دزد گردد یا دغل

هر زمان کز وی خطائی سر زند

خواجه الزامش به فضل خود کند

که تو را دادم فراوان مال و جاه

تا که داری حق احسانم نگاه

صد خطا کردی و بخشودم تو را

بر نوا و نعمت افزودم تو را

باز افزودی تو بر طغیان خود

هیچ ناری در نظر پیمان خود

خاصه اکنون که فرستادم پیام

بر رعیّت بهر نظم و اهتمام

تو روی، گویی که این باشد دروغ

نیست در گفتار و کردارش فروغ

از حقوق من نیاوردی به یاد

زین سپس مانی ز فضلم نامراد

این خطا از هر خطا افزونتر است

آن خطاها جمله دُم بود این سر است

پس بپرهیز از چنان روز ای دبنگ

که بکوبم جمله اعضایت به سنگ

تا فروزم بهر جانت آتشی

کاین چنین باشد سزای سرکشی

کس نگیرم جای تو در انتقام

نیست مقبولم عطائی ناتمام

هم تو را نبود شفیع و ناصری

توبه کن نک تا به دفعش قادری

همچنین میدان خطابات وجود

بر قوای طبع از روی شهود

از پی تعظیم عقل مستطاب

مابقی را رو تعقل کن بیاب