گنجور

 
صفی علیشاه

وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ (۷۸) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ اَلْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ (۷۹) وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (۸۰) بَلیٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (۸۱) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (۸۲)

و از ایشان بیسوادانند که نمی‌دانند کتاب را مگر آرزوها و نیستند ایشان مگر اینکه گمان می‌برند (۷۸)، پس وای مر آنان که می‌نویسند کتاب را بدستهایشان، پس می‌گویند این از نزد خداست تا بخرند بآن بهای اندک را پس وای مر ایشان را از آنچه نوشته دستهایشان و وای ایشان را از آنچه کسب می‌کنند (۷۹) و گفتند هرگز نمی‌رسد ما را آتش مگر روزهایی شمرده شده، بگو آیا فرا گرفتید نزد خدا پیمان خود را پس هرگز خلاف نکند خدا پیمان خود را آیا می‌گویند بر خدا آنچه را که نمی‌دانند (۸۰)، آری هر کس کسب کند بدی را و احاطه کند بآن گناهش پس آنها یاران آتشند ایشان در آن جاویدان (۸۱) و آنان که گرویدند و کردند کارهای شایسته ایشانند یاران بهشت، ایشانند در آن جاویدان (۸۲)

بود امیّون از ایشان فرقه ای

در بحار آرزوها غرقه ای

بیخبر بودند از علم کتاب

جز امانی نی که از وجه صواب

این نبود الاّ ظنون و جز قیاس

طفل پندارد فلک را پشت طاس

طاس با گردون کجا باشد شبیه

داند اینسان یا صبی ای یا سفیه

که ندارد او تمیز علم و جهل

علم را چون جهل خود گیرد به سهل

تو چه دانی ای جهول بسته فَم

که نداند عقل کل از بیش و کم

میکنی از جامه دار پادشاه

موزه پنهان، تا ندزدد او به راه

کی بُد از علم کتاب آگاه او

آن قدر هم بود بهر رنگ و بو

یعنی از بهر هوای نفس دون

تافتند از وی خلایق در ظنون

کاین بود در علم دین علاّمه ای

دارد اندر بحث دینی نامه ای

میفروشد در حقیقت دین به نان

معرفت گوید به میل این و آن

مینویسد در شرایع دفتری

میفروشد خالق زر بر زری

وای آن کوشد نویسندة کتاب

از هوای نفس و کسب نان و آب

بهر این معنی بر ارباب فنون

گفت، ویلٌ لِّلَّذِینَ یکْتُبون

آنچه خود تحریف کردند از عناد

این بود، گویند از رب العباد

پس دهند آن بر بهای اندکی

همچو گوهر بر مویزی کودکی

وای آنانکه نویسد دستشان

تا کند بر دوزخی پیوستشان

حرفی از تحریف شد ز اقلامشان

از کتاب، آتش بود فرجامشان

ویل زآن خویی که کردند اکتساب

هیچ چون آگه نبودند از کتاب

کیست اُمی، وهم دور از راه تو

عقل تورات و کلام الله تو

وهم خواند این کتاب از عاریت

نی ز وجه علم و اخلاص نیت

نیست حرفی از کتاب آگاه او

کی شناسد راه را از چاه او

لیک پندارد که داند راه را

یا چو پیغمبر (ص) کلام الله را

ای خدای بینظیر اشراق عقل

کن تو بر ما چون تویی خلاّق عقل

بر تو می جویم ز هر جهلی پناه

خاصه از جهلی که کفر است و گناه

گر تو خواهی جهل، آگاهی شود

ور نخواهی عقلها واهی شود

دانشی کز تو بوَد جز نور نیست

ور ز ما جز قالب مغمور نیست

گرچه آن هم از تو باشد، ما که ایم؟

گر که نادان، ور که دانا، لاشیءایم

آفریدی خاک را آنگه به فن

مر ورا آموختی علم و سخن

خاک را دانا و گویا چون کنی

گفتِ ما هم شاید ار موزون کنی

تا نویسم آنچه حق است از کتاب

باشدم تفسیر و تأویل از صواب

آتش ار گفتند ما را در فروز

مَس نخواهد کرد غیر از چند روز

گو بر ایشان هیچ عهدی از خدا

این چنین بگرفته اید آیا شما

پس نخواهد عهد خود کرد او خلاف

این شما گویید از کذب و گزاف

بر خدا گویید آیا آنچه نیست

مر شما را علم بر وی تا که چیست

آری آن کو سیئاتی اکتساب

میکند، گردد محیطش در عذاب

خالدونند آن گروه و جزء نار

چون درخت اکتساب آید به بار

هم بدینسان مؤمنان و صالحان

هست جنّت بهر ایشان جاودان

بر گمانشان وقت پاداش از نشان

شد مساوی با زمان ذنبشان

غافل از آنکه عمل در ذات نفس

گر که از وجهی شود ملکات نفس

نیست آن را در مکافات انتها

باقی است او را ثواب و هم خطا

وینکه می گوید محقق در کتاب

گر مخلّد نیستند اهل عذاب

نه که او کرده است انکار خلود

گفته شرّ نبود اصیل اندر وجود

تا تو از قولش چه فهمی ای همام

گر نفهمی بگذر از وی والسلام