گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

لاٰ إِکْرٰاهَ فِی اَلدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقیٰ لاَ اِنْفِصٰامَ لَهٰا وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۵۶) اَللّٰهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَی اَلظُّلُمٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (۲۵۷)

نیست اکراهی در دین بدرستی که پیدا شد راه راست از گمراهی پس آنکه کافر می‌شود بطاغوت و می‌گرود بخدا پس بحقیقت چنگ زد بدست گیری استواری که نیست انقطاعی مر او را و خدا شنوای داناست (۲۵۶) خداست دوست آنان که گرویدند بیرون آورد ایشان را از تاریکیهای کفر بروشنایی ایمان و آنان که کافر شدند دوستان ایشانند طاغوت بیرون آورد ایشان را از روشنی بتاریکی آنها اهل آتشند ایشان در آن جاویدانند (۲۵۷)

هیچ اندر دین حق اکراه نیست

کُره از جبر است و آن ز الله نیست

معنی دین است ایمان و یقین

وآن به دل گردد مکین از رب دین

جز هدایت نیست دین مستقل

وآن هدایت مستفاد از نور دل

فطرت انسان ز دین آواره نیست

هم در انسانیّت از دین چاره نیست

ظاهر دین است اسلام و کتاب

باطنش ایمان قلب و فتح باب

گوید ار کس گر که در دین کُره نیست

از چه رو گفتند کافر کُشتنی است

آن ز بهر رفع ظلم و فتنه بود

تا نمانند اهل دین در رنج و دود

ور نه با اعجاز و نصرت ها رسول

جزیه چون می کرد از اعداء قبول

ابتداء کردند اعداء برخلاف

انبیاء را گشت زآن واجب مصاف

چون هدایت گشت پیدا از ضلال

بود بر طاغوت آن ویل و وبال

هر مخالف را توان طاغوت خواند

کامر حق بنهاد و در تشکیک ماند

انبیاء را ساخت مبغوض عباد

تا که باقی در جهان باشد فساد

پس بر ایشان فرض آمد کارزار

تا بر افتد تخم جور از روزگار

پس هر آن پوشید از طاغوت چشم

حب حق را بر عدو بگرفت خشم

در ره دین کرد ترک ماسوی

اینست ایمان شهودی بر خدا

چنگ زد بر عروة الوثقای تام

که نباشد هرگز او را انفِصام

وحدت ذاتیه است آن عروه گو

منقطع ناید کنی بر وی چو رو

نیست چیزی اوثق از وی در وجود

بر خود احکام و وثوق استش به بود

هر وجودی جز به وی موجود نیست

بی ز بودش هیچ بودی بود نیست

گر کنی قطع نظر از ربط یم

موجها لاشیء محضند و عدم

موج را از بحر نزد احتمال

نیست ممکن انفصام و انفصال

نکته ای مخفی است در لَا انفِصام

گر بیابی واقف از کاری تمام