گنجور

 
صفی علیشاه

تا بفهمی با تو گویم یک مثال

چون مثل شرط است در فهم مقال

یک گلی بینی به شکل و هیئتی

هم به رنگ و رؤیت و خاصیتی

علت آن شکل و رنگ و طعم و بو

نیست بر کس منکشف بی گفتگو

جز که از صد گونه تأثیر و خواص

یک اثر زو یافتی با اختصاص

بر خواصش نیستی آگه تمام

تا کجا دانی وجودش را مقام

لیک این تحقیق در نزد خواص

ناتمام است و ندارد اختصاص

این بود «إِلَّا بِما شَآء » بیقصور

که مشیّت کرد بر اشیاء مرور

آنچه را حق خواست در تنظیم تام

عین او در علم ثابت شد تمام

پس ز عین علم آمد در شهود

وآن حقایق یافت در خارج نمود

هر چه بود آن مقتضی با مشیّتش

گشت موجود از کمون حکمتش

این همه گفتیم در سیر نظر

لیک برجا مانده تحقیقی دگر

هست اینها تا تو زو بیگانه ای

چون دویی شد محرم آن خانه ای

چون دویی برخواست هیچ ار آگهی

مظهرِ االلهُ خود علم اللّهی

علّم الاسما ست کشف از این مقام

که شد اشیاء کشف بر آدم تمام

لَا یحیِطُون به اعتبار کثرت است

شد چو کثرت رفع، باقی وحدت است

بعد از آن «إِلَّا بِما شَآء » است و بس

غیر او در علم ذاتش نیست کس

خواست تا واحد بود او در وجود

بعد اشیاء همچنان باشد که بود

نفس کلیّه است کُرْسِی کاندر آن

مندرج باشد زمین و آسمان

کُرْسِی آمد در لغت عرش صغیر

هم مکان علم اگر باشی خبیر

هر چه آمد در ظهور از مشیّتش

گشت محفوظ اندر آن از وسعتش

صورت آن گر که جویی از مثال

چرخ هشتم باشد آن بی احتمال

هم محیط او بر سماوات و زمین

وآنچه باشد در میان آن و این

روح اول وآنکه ز اشیاء اقدم است

صورتش عرش مجید اعظم است

مصطفی(ص)کز عرش و فرش آگاه بود

قلب مؤمن را به عرش الله ستود

حفظ آنها بهر خلاّق جلیل

هیچ نبود شاق یا سخت و ثقیل

همچنان که شاق بر مهر منیر

نیست حمل ضوء و این باشد نظیر

این نظایر بهر فهم عامه است

تا چه نسبت روح را با جامه است

ضوء را هم حق دهد بر آفتاب

هم نماید حفظ در وی ضوء و تاب

ماسوی را اوست حافظ دم به دم

هم نماید حفظ یم هم حفظ نم

گر به حفظ قطره دریا شد سبب

باز قطره حفظ خود خواهد ز رب

هم رطوبت راست او حافظ در آب

بس دقیق است این بیان نیکو بیاب

ذرّه را خور شد سبب این ظاهر است

نی که خور بر حفظ ذرّه قادر است

اوست حافظ بر تمام ممکنات

که بود ذاتش مقوّم بر ذوات

هر چه او را هست نامی از وجود

باشد اندر تحت حفظ حق به بود

حفظ اشیاء نیست هم بر وی گران

همچو حفظ ضوء حس بر شمس جان

کی بود حفظ تری سنگین بر آب

یا که حفظ ضوء بهر آفتاب

همچنین هر عالی ای نسبت به دون

تا چه جای هستی بی چند و چون

کوست بر اشیاء به ذات خود علی

علت ایجاد و بر کل معتلی

هم عظیم اعنی که کنه ذات او

ناید اندر فهم مخلوقات او

فهم علت درخور معلول نیست

عقل خود داند که این معقول نیست

اندر این دریا عقول ممکنات

هست همچون پرّ کاهی محو و مات