گنجور

 
صفی علیشاه

در عشق تو آن بهره که حاصل شود آخر

خونیست که جاری برخ از دل شود آخر

مژگان توصف بسته چنین بی‌سببی نیست

بر هم زن صد قوم و قبایل شود آخر

بر زلف تو دلبستگی ما بخطا نیست

دیوانه گرفتار سلاسل شود آخر

اول بغمت سهل سپردم دل و غافل

کز زلف تو کارم همه مشکل شود آخر

جز فکر تو از خاطر و جز یاد تو از دل

چون نقش بر آبست که زایل شود آخر

هر طعنه که زد خال تو بر هستی عشاق

سهلست اگر حل مسائل شود آخر

در راه غمت جان بسپردیم و روا بود

گر در طلبت طی مراحل شود آخر