مریدی خواست از پیری اجازت
که در کوهی کشد چندی ریاضت
در آن مغازه روی دید ماری
گرفت او را بدست از اختیاری
گزیدش مار و بردندش به تدبیر
ز بیم مرگ او را جانب پیر
بگفتش پیر عقلت از چه شدپست
که بگرفتی تو مار خفته بردست
بگفتا از تو بشنیدم که اشیاء
همه حقند در پنهان و پیدا
بکف زانرو گرفتم اژدها را
که با خود آشنا دیدم خدا را
بگفتش پیر حق در صورت قهر
اگر بینی ازو بگریز صد شهر
بصورتهای لطفی سوی او رو
ز صورتهای قهرش بر حذر شو
چوبی هر صورتش دیدی معادل
ترا سر حقیقت گشته حاصل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.