گنجور

 
صفایی جندقی

ناکس نه درک خشم خدا از رضا کند

کی ترک اعتراض به امر قضا کند

پرواز چون تواند ازین دام مرغ دل

الا ز خوف بالی و بالی جدا کند

وجه حسینیش آنکه نه وجهه است در اصول

گر در فروع هم به یزید اقتدا کند

کی سایه آفتاب و سرابش نماید آب

صاحب دلی که فهم اله از هوا کند

حسن وفاق و قبح نفاق از هزار سوی

پی برد چون تمیز خلوص از ریا کند

حقیت امام چو بطلان مدعین

دانست آنکه فرق امام از ورا کند

خون حسین هر که نه خون خدای خواند

در امر این قضیه کجا اعتنا کند

زین بیش اگر چه نسیت جفا ممتنع ولی

دشمن چو خسته شد ستم از کف رها کند

اکوان دگر به بنگه امکان برد فرو

زین خون اگر خدای تقاصی بجا کند

در معرض سوال و جوابم امیدوار

کز روی فضل پرسشی از حال ما کند

ز انعام عام بو که خود از یک نگاه خاص

سازد ریا تقدس و رویم طلا کند

منع عطا عجب ز کریمی نظیر تست

گر خاک را به فر نظر کیمیا کند

تاج شرف به تارک فخرش فرانهی

چون سایه هر که زیر لوای تو جا کند

گر ره به پای بوس سگانت دهی مرا

دیهیم دولتی است که بر سر نهی مرا