گنجور

 
صفایی جندقی

آنانکه نفس خویش جری بر جفا کنند

چون صبر بر شکنجه روز جزا کنند

بهر قتال آل نبی تیغ ها به دست

با آنکه دین وی به زبان ادعا کنند

ترک تغافل اهل ستم را چو رسم نیست

کاش اندکی به حالت خویش اعتنا کنند

قومی که در عقوبتشان افتراق نیست

دارند اگر نماز به پا یا زنا کنند

برخویش گشته مانع نعمای سرمدی

منع نوا ز مالک منع و عطا کنند

نه خجلت از بتول و نه خشیت ز بوتراب

نه حرمت از رسول و نه شرم از خدا کنند

دردا که خیل فصل خداوند وصل را

در خاک و خون فکنده سر از تن جدا کنند

خون حرام وی به تهور هدر دهند

مال حلال وی به تقلب هبا کنند

پیراهنی که فاطمه اش رشته پود و تار

بر تن سگان گرگ شعارش قبا کنند

و آن کشته را به نعل ستوران خاره سای

در چشم خاک سرمه روش توتیا کنند

دارند پاس حرمت قرآن ولی چه سود

تا خود نه امتیاز خلوص از ریا کنند

ز الفاظ اگر مراد معانی است بی گزاف

معنی ندارد آنکه به لفظ اکتفا کنند

ز اهل ضلال یک سر مو کوتهی نشد

در دفع حق هر آنچه توان دست و پا کنند

واسومتا به حالت امت که در نشور

خود با چه رو به روی نبی دیده واکنند

جز نفی حق نخواسته در هر نشست و خاست

دعوی کنند باز که حق درمیان ماست

 
sunny dark_mode