گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

چون شاه دین به لشکر کین روبرو فتاد

اتمام امر را به نصیحت زبان گشاد

فرمود ای امیر معسکر چرا نکرد

فهمت تمیز تیه ظلال از ره رشاد

دیدی غرور جاه چسان بردت از نظر

آن دورها مودت و آن طورها وداد

بی طول وقت و عرض زمان خود چه شد که رفت

در حق من حسین منی ترا ز یاد

با آن گذشت چیست ترا با من این گرفت

با آن وداد چیست ترا با من این عناد

اجرای امر تا رود از جانب یزید

امضای حکم تا شود از زاده ی زیاد

ریزی به خاک خون مرا بهر ملک ری

رو رو که بهره تو دو جو گندمش مباد

پنداشتی درستی کار از شکست من

حشر تو با یزید بدین گونه اعتقاد

امر خدا به زیر پی انداختی چو خس

نهی نبی به گوش دل انگاشتی چو باد

فخرت به اعتنای یزید است و ز غرور

بر التفات ابن زیاد است اعتماد

در چنگ خوک چون تو نیابدکس ایمنی

بر پر کاه چون تو نجوید کس اعتضاد

گفتم من آنچه بایدم اظهار کرد و گفت

لیکن تو در صلاح کنی سعی یا فساد

در هر عمل که جازم آنی ز خیر و شر

از طیب و خبث عدل خدایت جزا دهاد

دادی به دست حرص و هوا هوش و رای خویش

رفتت به باد صارفه چون خاک دین و داد

هر لحظه نو به نو دل من سوختی دگر

بر خویش آتشی عجب افروختی دگر