گنجور

 
صفایی جندقی

پیر پاکیزه رای پاک ضمیر

فخر اهل وفا به جنت رفت

عقل پیرش چو بود و بخت جوان

باخلوص و صفا به جنت رفت

چنگ در ذیل اولیا زد و زود

همچو اهل ولا به جنت رفت

روی بیگانه سان ز خود برتافت

با خدای آشنا به جنت رفت

دست در زد به حبل حق ستوار

به دو پای رضا به جنت رفت

مملو از حق تهی ز هر باطل

خالی از ماجرا به جنت رفت

به تبرا شد از جهنم دور

با ولای خدا به جنت رفت

هوس هشت کاخ مینو داشت

زین سپنجی سرا به جنت رفت

در سعادت بس این دلیل او را

که خود از کربلا به جنت رفت

رفت همراهش از جهان گویی

مهر و صدق و صفا به جنت رفت

تا نهان کرده روی پنداری

رحم و رفق و رضا به جنت رفت

کاشت در سینه حب و وفاق

پاکدل بی ریا به جنت رفت

با صفائی رضای وی روزی

گفت کی پیر ما به جنت رفت

راست با آنکه خود نگردانیم

بازگو کز کجا به جنت رفت

پی تاریخ در جوابش گفت

حاجی از نینوا به جنت رفت

۱۲۸۲ق