شمائید گروهی که طلبکار خدائید
اگر مرد ره فقر و فنائید شمائید
فنا عین بقا بود که مردند و رسیدند
گدایان ره فقر چه در بند بقائید
سمای دل و جانست تجلیگه خورشید
ندیدید که در پرده ارضید و سمائید
سویدای دل ماست سرای ملک العرش
شما بنده فرشید و گرفتار سرائید
کجائید خدا را بلدالامن بود جای
شما سخره تسخیر بلادید کجائید
زدائید اگر لوح دل از زنگ اضافات
همه جام جم و آئینه غیب نمائید
بسلطان ندهد باج که از فقر نهد تاج
سلاطین ملوکید و عبید فقرائید
کسای فلک و اطلستان فرش بساطست
اگر در گرو بیعت اصحاب کسائید
نه ابرید و نه بادید و بکشت ملک و ملک
بر از ابر مطیرید و به از باد صبائید
ببرید سر دیو هوی را و نشینید
بر اورنگ خلافت که سلیمان هوائید
شمائیکه گدایان سر و افسر و گنجید
سراپای برنجید نه شاه و نه گدائید
گدایان طلب را بحقارت نتوان دید
که با افسر فقرند و شما بی سر و پائید
عدوئید بر آن قوم که بر امر ولاتند
اگر والی خلقید که فرزند زنائید
زنانی که طلبکار خدایند خدایند
شما زن صفتان دشمن مردان خدائید
صفا نور بسیطست و محیطست باضداد
مگر ظلمت محضید که بر ضد صفائید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.