گنجور

 
سعیدا

در حریم دل من شمع شب افروز تویی

چمن و باغ بهار من و نوروز تویی

چاک زد سینه ام ابرو چو به مژگان گفتم

ای سیه تاب مگر ناوک دلدوز تویی

کیست دایم که به آن گوش سخن می گوید

جز تو ای زلف که هندوی بدآموز تویی

یار مستانه گذر کرد به رویش گفتم

می شنیدیم ز دل آتش جانسوز تویی

می رسد ناز کنی بر همه اندام ای چشم

که در این معرکه یک صفدر فیروز تویی

دل به غیر تو سعیدا ندهد در عالم

که در این خانه همین محرم دلسوز تویی