گنجور

 
سعیدا

بیا به وادی بیداد تخت و چادر زن

به قتل هر دو جهان دست و آستین بر زن

چو آفتاب، سر از مشرق امید برآر

گشای کاکل و طعنی به مشک و عنبر زن

چو خضر در پی آب سیه چه می گردی

بیا به میکده جام شراب احمر زن

مساز گردن خود خم به پیش کس به طمع

اگر دراز کنی دست خویش بر سر زن

درون خانه اگر تنگ شد سعیدا دل

ز خود تهی شود و چون حلقه زود بر در زن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode