گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

از دم تیغ غم او هر نفس خون می‌خورم

کس نمی‌داند که من این باده را چون می‌خورم

همت عالی به مردن تشنه لب راضی‌تر است

کاسهٔ آبی که من از دست جیحون می‌خورم

در دل شوریدهٔ من قوت شادی نماند

بس شکست از لشکر غم در شب خون می‌خورم

تکیه‌ام تا گشته همت، فکر بس گردیده پاک

خرقه موزون کرده‌ام در فقر و مضمون می‌خورم

این پشیمانی ندارد سود ساقی می بیار

چون نخوردم پیش از این بد کردم اکنون می‌خورم

ای سعیدا از شراب ناب و لعل کام‌بخش

چون تو مَنعَم می‌کنی من بعد بی‌چون می‌خورم