گنجور

 
سعیدا

آسوده شو از سود و مبرا ز زیان باش

دنیا گذران است تو در هم در گذران باش

خواهی که تو را خرقهٔ تجرید رسانند

چون سرو شو آزاد و چو نرگس نگران باش

هرگز ندهم دل به کسی کاو ندهد دل

گو ابن فلان ابن فلان ابن فلان باش

خواهی که کنی جای به فانوس خیالی

انگشت نما هم نفس گرمروان باش

تا دیدهٔ خودبین تو را دوست نماید

چون مردم چشم از نظر خویش نهان باش

زنهار سعیدا مکن از یار شکایت

گر تیر کشد سوی تو از ناز کمان باش