گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد گو مباش

شیشه دل کافیست مینا گر نباشد گو مباش

تن ز جان و دل ز غیر دوست خالی می‌کنیم

خواب را در چشم ما جا گر نباشد گو مباش

آسمان کوه است و عالم کهف این کوه بلند

در بن این کهف مأوا گر نباشد گو مباش

نقش انسانیت ما ستر حال ما بس است

جامهٔ دیبا و کمخا گر نباشد گو مباش

چون ز آغوش پدر در چاه غم یوسف فتاد

دیدهٔ یعقوب بینا گر نباشد گو مباش

کشت با تیر نگاه و با زبان ناز گفت

بی‌قراری چون سعیدا گر نباشد گو مباش