گنجور

 
سعیدا

به ناز دل ز تو بردن خوش است خوش باشد

ز ما نیاز سپردن خوش است خوش باشد

شراب صبح که خورشید داغ نشئهٔ اوست

قسم به روی تو خوردن خوش است خوش باشد

چنانچه با تو مرا زندگی [خوشایند] است

به یاد وصل تو مردن خوش است خوش باشد

گذشتم از سر دنیا و آخرت هر دو

که ترک غیر تو کردن خوش است خوش باشد

رقیب گرچه ضعیف است در نظر مگذار

که مو ز دیده ستردن خوش است خوش باشد

به هر بهانه سعیدا در این فراق آباد

نفس به ذکر شمردن خوش است خوش باشد